تاریخ انتشار
پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳ ساعت ۲۲:۳۶
کد مطلب : ۳۱۴۵
دستی که برای انگشتر عقیق از کتف درآمد!
وی ادامه داد: بلافاصله عراقیها شروع به تیراندازی کردند که موشک اول و دومی که از سمت عراقیها شلیک شد خورد به عقب هواپیما و هواپیما از حالت عادی خارج شد و من در حال سقوط بودم. تا من خواستم از منطقه خارج شوم موشک دیگری به زیر هواپیما اصابت کرد و هواپیما منفجر شد و من با صندلی به بیرون پرت شدم.
امیر یزد افزود: ناگهان چتر باز شد و من وسط سربازهای عراقی فرود آمدم و با برخورد خشن سربازهای عراقی مواجه شدم که با تفنگها و پاشنه تفنگهایشان به قدری به دستهای من ضربه زدند که دست راست من شکست و دست چپ من از شدت کشیدن این سربازها برای بیرون آوردن انگشتر عقیق از کتف درآمد.
وی تشریح کرد: حالم خیلی بد بود. با این وضعیت مرا به یکی از مناطق خودشان انتقال دادند. هرچه از من پرسیدند گفتم دستهایم درد شدیدی دارد و نمیتوانم جواب شما را بدهم. آنها به شدت با من برخورد کردند و من را با یک جیپ به سمت العماره بردند. آنجا دوباره بازجویی کردند و بعد من را به سازمان امنیتی اطلاعاتی خودشان منتقل کردند و چند ساعتی در یک اتاق کوچک نگه داشتند و از آنجا من را به یک خانه تیمی که ۵۰ نفر اسیر از نیروی زمینی ارتش در آنجا بودند، بردند.
این جانباز دفاع مقدس خاطرنشان کرد: بعد از ۱۹ ماه که من در سلول انفرادی به اندازه یک و نود در ۲ متر بود زندانی بودم و دو ماه به دو ماه درب این سلول را باز نمیکردند و خوراک ما یک عدد نان ساندویچی بود با یک چای. ما را به زندان ابوغریب انتقال دادند و حدود یک سال هم در آنجا بودم. بعد من را به زندان ابی وقاص بردند و تمام دوران اسارت در آنجا بودم و تا ۴ ساعت قبل از آزادی ما صلیب سرخ ما را ندیده بود.
امیر یزد در پایان اظهار کرد: تنها چیزی که ما را نگه داشته بود و به امید آن تمام سختیها را تحمل میکردیم این بود که وقتی برگشتیم به ایران به امام راحل بگوییم ما به خاطر شما و رضایت شما سختیها را تحمل کردیم و در این زمینه هم دشمن را شکست دادیم اما با شنیدن خبر رحلت امام بچهها کنترل خود را از دست داده بودند و اگر مرحوم ابوترابی نبود شاید خیلی از بچهها کشته میشدند اما با راهنماییهای ایشان که مدام در راهروها ما را آرام میکردند آن لحظات سخت و غیر قابل پذیرش گذشت.