احساس می کنم همسرم را از زمانی که برای بازدید وارد مناطق شدیم در تمام لحظات در کنار خودم احساس می کردم تا معراج شهدا شهید رستم پور که رزم شبانه هم انجام می شد...
گفتگو با همسر جانباز شیمیایی
خون شهدا این زمین را پاک کرد
8 فروردين 1391 ساعت 18:27
احساس می کنم همسرم را از زمانی که برای بازدید وارد مناطق شدیم در تمام لحظات در کنار خودم احساس می کردم تا معراج شهدا شهید رستم پور که رزم شبانه هم انجام می شد...
یکی از خدام تماس گرفت و گفت همسر شهیدی همراه یک کاروان به حسینیه آمده است اگر دوست دارید برای مصاحبه بیایید. سریع خودم را به حسینیه رساندم. نشانی همسر شهید را از خادم گرفتم. در گوشه ای آرام نشسته بود و ضریح را نگاه می کرد. حتما در فکر همسرش بود! نمی دانم...
- اسم همسرتان چیست و چند سالشان بود شهید شدند؟
شهید مصطفی طالبی؛ ایشان متولد خرداد ۱۳۳۹ بود و خرداد ۱۳۷۴ هم شهید شد.
- جانباز بودند؟
ایشان جانباز بود، شیمیایی هم بود. دستشان قطع شده بود که پیوند زده بودند. کل بدنشان مجروح بود.
- در کدام عملیات مجروح شدند؟
از اکثر عملیات ها مجروحیت داشتند ولی بیشترین مجروحیت ایشان عملیات کربلا ۴ و کربلا ۵ بود و در عملیات والفجر ۸ در فاو شیمیایی شدید شدند. ایشان در سال ۶۳ هم به صورت خفیف شیمیایی شده بود ولی در آن علیات وقتی شیمیایی زده می شود متوجه می شوند یکی از بسیجی ها ماسک شیمیایی ندارد ماسک خودشان را به آن بسیجی می دهند و خودشان شدیداً شیمیایی می شوند.
- چندمین بار است به این مناطق سفر می کنید؟
من ۳ فرزند دارم و متاسفانه به دلیل اینکه بچه هایم کوچک بودند تا به حال نتوانسته بودم بازدید مناطق بیایم و امسال بار اول است که آمده ام.
- به چه دلیل به این سفر آمده اید؟
به عنوان راوی با بچه های علم و فرهنگ آمدم .
- از بین مناطقی که بازدید کردید کدام منطقه را دوست داشتید؟
از وقتی وارد این مناطق شدم حال خیلی عجیبی دارم. احساس می کنم همسرم را از زمانی که برای بازدید وارد مناطق شدیم در تمام لحظات در کنار خودم احساس می کردم تا معراج شهدا شهید رستم پور که رزم شبانه هم انجام می شد. هنگامی که از آنجا خارج شدیم و حرکت کردیم به سمت محمودوند احساس کردم همسر شهیدم همانجا ماند و دیگر در کنارم نیست. احساس می کردم همه جا کنارم بود ولی در رستم پور احساس آرامش عجیبی داشتم. وقتی وارد پادگان رستم پور شدیم اصلا اسم آنجا را تا صبح نمی دانستم. ولی صبح که گفتند آنجا معراج شهدا است دلیل احساس آرامشم را فهمیدم. احساس می کردم شهدا آنجا آرام می گرفتند. همه آنجا احساس آرامش خاصی داشتند.
در پادگان رستم پور ناله های شهدا و جانبازان را می شنیدم و از طرفی هم یک سکوت عمیق و پر معنایی حاکم بود ولی اینجا (محمودوند) هیچ احساس ناله ای به من دست نداده است.
- فرزندانتان از اینکه پدرشان شهید است چه احساس دارند؟
افتخار می کنند. ولی خیلی برایشان سخت است چون پدرشان را دیده بودند. پسر کوچکم ۴ ساله، دخترم ۷ساله (تازه کلاس اول رفته بود) و پسرم حدود ۱۴ ساله بودند که پدرشان شهید شد. احساس غربت عجیبی که همه این سالها همراه بچه ها بوده است.
- فرزندانتان به این مناطق سفر کرده اند؟
پسر بزرگم همراه کاروانها به این مناطق می آید و احتمالا همراه کاروانش فردا خرمشهر باشند. دخترم تا وقتی دانشجو بود هر سال می آمد ولی پسر کوچکم هنوز دلش راضی نمی شود و نمی تواند بیایید.
- بعد از شهادت همسرتان خواب ایشان را دیده اید؟
خیلی خواب ایشان را می بینم. همیشه وجودش را احساس می کنم. مواقعی هست که بیشتر در کنارم هستند مواقعی که دلم می شکند و دوست ندارم مشکلات زندگی را برای افراد دیگری باز گو کنم با آقا مصطفی صحبت می کنم. آقا مصطفی همیشه جوابم را داده است و همیشه در کنار من بوده است.
- برای جوانانی که جنگ را ندیدند چه توصیه ای دارید؟
با حجاب خود خون شهدا را حفظ کنند. سمعا و طاعتا فقط در خدمت رهبر باشند. هر حرفی مقام معظم رهبری گفتند بدون چون و چرا همان را قبول کنند.
- صحبتی با مقام معظم رهبری دارید؟
فقط ما را دعا کنند. دعا کنند فردای قیامت شرمنده شهدا نشویم و بتوانیم راه شهید را ادامه دهیم.
- برای مسئولین راهیان نور چه پیشنهادی دارید؟
من بعد از چندین سال اولین باری است که می آیم. هرچند من قبل از انقلاب به این مناطق زیاد سفر کرده بودم. اصلا از زمین تا آسمان این زمین با آن زمین فرق می کند. آن زمین یک زمین پر گناه و آلوده بود این زمین یک زمینی است که با انسان حرف می زند. خون شهدا این زمین را پاک کرد. جایی که من آمدم دفعات قبل شیطان را می دیدم، این سری ملائک را می بینم. خدا به شما خادمین خیر دهد که زمینه را آماده می کنید، خدا به شما توفیق دهد.
- در اطرافیانتان کسی بوده است که خواب شهیدتان را دیده باشد؟
بله، آن اوایل که آقا مصطفی تازه شهید شده بود بچه ها خیلی دلتنگی می کردند. یکی از فامیل های دور که خیلی اهل این مسائل نبود ولی آقا مصطفی را خیلی دوست داشت، یک روز با گریه پیش من آمد و گفت: آقا مصطفی را خواب دیدم؛ خیلی گله داشتند که چرا از بچه های من سراغی نمی گیرید؟ زن و بچه من خیلی غریب هستند چرا آنها را فراموش کردید؟ بروید دیدن خانواده من و احوال آنها را بپرسید. این خواب بسیار او را منقلب کرده بود. بعد از این خواب خیلی خوب توانست با شهدا رابطه برقرار کند. که این از کرامت همان شهید است.
- از کدام استان آمدید؟
از استان تهران ولی زادگاه ما ملایر از استان همدان است. مزار ایشان هم در گلزار شهدای ملایر است.
کد مطلب: 386