کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

پاسداشت عملیات بیت المقدس۷؛

رستگاری در عملیات «عطش»/خاطره ای خواندنی از یک رزمنده

23 خرداد 1399 ساعت 8:24

اهواز- راهیان نور-بیسیمچی از گرما فریاد می زد که قنبری سوختم! جنس فلزی بیسیم موجب می شد که پشت کمر بیسیمچی ها بد جوری بسوزد.


به گزارش راهیان نور؛  سال پایانی هشت سال جنگ تحمیلی و روزهایی که مسئولان جنگ در ایران در حال بررسی و پذیرش قطع نامه ۵۹۸ می‌شدند حزب بعث مجددا به مواضع رزمندگان اسلام هجوم آورد و سعی در اشغال بخشی از خاک کشورمان داشت. 

این تنها خیال باطلی بود که توسط سربازان امام خمینی در لشکر ۲۷ محمد رسول الله(ص) از سر دشمنان بیرون شد و این رزمندگان با انجام «عملیات بیت المقدس ۷» در گرمای طاقت فرسای ۲۳ خرداد سال ۱۳۶۷ با رمز «یا اباعبدالله‌الحسین(ع)» جواب قاطعی به دست درازی های حزب بعث دادند. 

اما گرمای بالای ۵۰ درجه به قدری سربازان اسلام را تحت فشار قرار داد که تعدادی از آنها بر اثر تشنگی و گرمای بیش از حد به شهادت رسیدند تا آنجا که برخی نام این عملیات را گذاشتن «عملیات عطش».

آنچه خواهید خواند خاطره ای ست از رحیم قنبری که در این عملیات حضور داشت و در آخر به اسارت گرفته شد.

 ۲۸/۱/۶۷ متقارن با اول ماه مبارک رمضان عراقیها با کمک گرفتن از آمریکا و با در اختیار داشتن جزیره بوبیان کویت و استفاده از سلاحهای شیمیایی از فرصت استفاد کرده و شبه جزیره فاو را از ما پس گرفتند. در تاریخ " ۴/۳/۶۷" دشمن شلمچه را نیز از ما پس گرفت و ما به اهواز فرا خوانده شدیم در آن زمان گردان ما در خاک عراق در شهر حلبچه در حال پدافند بود و عقبه گردان ثارالله در تنگه چهار زبر کرمانشاه مستقر بودند.

گردان ما برای حضور در عملیات آینده در خاک دشمن اعلام آمادگی کرده بود بعداز شناسایی داخلی منطقه عملیاتی و چندین بار جلسه در قرارگاه کل لشکر ما برای یک عملیات بزرگ در خاک دشمن آماده شدند. عمدتا بیشترین عملیاتهای ما بسیجها شبانه بود ما از اصل غافلگیری استفاده می کردیم و تا صبح کار دشمن را تمام می کردیم خورشید که طلوع میکرد پا تکهای سنگین دشمن شروع می شد.

در تاریخ  ۲۱/۳/۶۷ نزدیک پادگان حمید کنار جاده اهواز به خرمشهر مستقر شدیم . روز  ۲۲/۳/۶۷ ساعت ۲۲ وارد منطقه عملیاتی شلمچه شدیم. بامداد روز ۲۳/۳/۶۷ عملیات آغاز شد. حدودا ساعت ۷صبح دشمن روی نیروهای خط شکن پاتک کرد. من داخل سنگر فرماندهی لشکر نشسته بودم که فرمانده لشکر گفت: رحیم سریع گردان ثارالله را وارد کن که پاتک دشمن سنگین شده است دارند به طرف ما پیشروی می کنند.



سریعا گردان را حرکت دادم. همینکه از پاسگاه بوبیان عراق رد شدیم با تانکهای پیشرفته دشمن درگیر شدیم. گردانهای خط شکن در حالی که تعدادی شهید و مجروح داده بودند در حال عقب نشینی بودند.

اما بچه ها ما تازه نفس بودند حالا تنها گردان ما جلو تانکهای پیشرفته دشمن ایستاده بود و ایستادگی میکرد. درگیری سختی بین بچه ها گردان ثارالله و نیروهای زرهی دشمن در گرفته بود آنروز ما با دو نیرو ی قدر و آزار دهنده می جنگیدیم یکی دشمن بعثی متکی به سلاحهای پیشرفته و دیگری گرمای شدید و طاقت فرسای طبیعت.

بیسیمچی از گرما فریاد می زد که قنبری سوختم! ... جنس فلزی بیسیم موجب می شد که پشت کمر بیسیمچی ها بد جوری بسوزد. هرچند بچه ها سعی می کردند که با ریختن آب قمقمه هایشان به پشت آن ها کمی آرام‌شان کنند اما چند دقیقه ای نمی‌گذشت که دوباره فریادشان بلند می شد و می گفتند سوختیم سوختیم. چون می دیدم خیلی زجر می کشند، گفتم که بیسیم ها را از پشتتان باز کنید و بر زمین بگذارید.

در این هنگامه خبر رسید که محمد پیروزی بهترین آرپیجی زن گردان به شهادت رسید. نحوه ی شهادت محمد پیروزی به این صورت بود که ترکش گلوله ی خمپاره به کوله پشتی وی که حاوی " خرج" موشک آرپیجی بوده اصابت می کند و باعث سوختن محمد می شود.

درگیری بسیار شدید بود بطوریکه دستور عقب نشینی از قرار گاه صادر شد. تیپ ۱۸ الغدیر از جناح راست ما عقب نشینی کرد و لشکر۴۱ ثارالله از جناح چپ ما و این در حالی بود که گردان ثارالله داشت از دشمن زمان می گرفت تا یگان های هم جوار بتوانند با مجروحین و شهدا عقب نشینی کنند. در حالیکه تنها ما در کنار کانال پرورش ماهی در شلمچه با دشمن در گیر هستیم.

بچه ها تقاضای آب میکردند. تعدادی رفتند آب بیاورند. چند نفر از آن ها در مسیر آوردن آب به شهادت رسیدند. در کل دو کلمن آب بدست رزمنده ها رسید به هر حال این آب بین همه تقسیم شد. اما بچه ها آن روز همچنان از تشنگی رنج می بردند. ما رزمنده ها به عشق خدا و پیر جماران (خمینی) توانستیم ۸سال جنگ را به خوبی اداره کنیم.

سرانجام وقتی به ما ابلاغ عقب نشینی دادند که دیگر وقتی برای عقب نشینی نمانده بود دشمن کاملا ما را در محاصره ی خود قرار داده بود. اما با لطف خدا اکثریت گردان ثارالله با موفقیت به عقب برگشتند. در حالیکه من مانده بودم و عبدالخالق فرهاد پور. هردو ماندیم تا به رزمندگانی که مجروح شده بودند کمک کنیم و آنان را به عقب انتقال بدهیم. این کار ما از لحاظ نظامی صحیح نبود. ما نیز باید با نیروهای گردان به عقب برمیگشتیم ولی ما بسیجی ها نظامی نبودیم.

شاید از نظر تاکتیک نظامی کار ما اشتباه بود اما ما برای عزت و شرف مان و غیرتمان می جنگیدیم از خود گذشتگی و جوان مردی و ایثارگری، روحیه شهادت طلبی نمی گذاشت همرزمان خودمان را در شرایط سخت میدان نبرد رها کنیم و صرفا جان خودمان را برداریم و به عقب فرار کنیم.

به همین دلیل ما ماندیم تا تعدادی از بچه ها که تا آخرین گلوله ی خود جنگیده بودند اما اکنون به کمک ما نیاز داشتند را نیز به عقب برگردانیم اما اسیر شدیم. تعدادی از بچه ها به شهادت رسیدند محمدنظرپور، اصغرحسن زاده، حسین رضایی، اسدالله توان، نعمت الله که از آباده فارس بود و بهنام پرنیاخو و بقیه که اسامی بقیه شهدا را بیاد ندارم.

در تاریخ ۴/۶/۶۹ بعد از ۲۶ ما از اسارت آزاد شدم و به میهن جمهوری اسلامی ایران برگشتم و در فرصتی مناسب از رزمنده های گردان ثارالله پرسیدم: که آیا آن روز همه ی رزمنده ها توانستند به عقب برگردند؟ گفتند بله، فقط شما نیامدید همچنین به من گفتند تعدادی از رزمنده ها که نتوانسته بودند به عقب برگردند از تشنگی و گرما زدگی به شهادت رسیده بودند و جسد آن ها جا مانده بود.

پرسیدم مگر گرمای آن روز چقدر بوده؟ آن ها گفتند بالای ۵۰ درجه بوده و همه ی ما از گرما و تشنگی داشتیم خفه می شدیم و خدا ما را نجات داد.

انتهای پیام/


کد مطلب: 15782

آدرس مطلب :
http://www.rahianenoor.com/fa/report/15782/رستگاری-عملیات-عطش-خاطره-خواندنی-یک-رزمنده

راهيان نور
  http://www.rahianenoor.com