کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

روایت سیره شهدا

دیدار از محرومان

شهید محمد بروجردی

20 خرداد 1395 ساعت 7:35


یک پیرمرد بود و یک پیر زن٬ که توی محله های دور افتاده ی «فیض آباد» سنندج زندگی می کردند. وقتی که به آن ها سر زدیم٬ خیلی خوشحال شدند. یعنی اگر دیرتر می رسیدیم٬ از گرسنگی می مردند٬ این را خودشان گفته بودند. پیرمرد که در حدود هشتاد سال داشت٬ می گفت: در جوانی خیاط بودم٬ اما حالا از کار افتاده شدم. آن وقت ها که کومله و دمکرات در اینجا بودن٬ نه کسی به ما می رسید و نه کسی به ما سر می زد. ما را به حال خودمان گذاشته بودند بمیریم٬ یعنی هرکس که پیر شد٬ باید ولش کنن تا بمیره. پیر زن که حدود پنجاه-شصت سال داشت٬ با سر٬ حرف های شوهرش را تایید کزد و گفت: بچه نداریم٬ کس و کاری نداریم٬ با بخور و نمیر زندگی می کنیم. چند نفر بودیم که رفتیم به دیدنشان. بروجردی هم بود. بروجردی وقتی آن ها را دید٬ اشک توی چشمانش نشست. آن وقت دست کرد توی جیبش و ۶۰۰ تومان درآورد و به آن ها داد. ما هم مقداری قند و چای به آنان دادیم. وسایل را که گرفتند٬ خیلی دعا کردند. آن ها هم اشک می ریختند. حالا از دو طرف اشک بود که می ریخت٬ از یک سو اشک حسرت از سوی دیگر اشک شوق.

کتاب چون کوه باشکوه ص 178-179


کد مطلب: 7362

آدرس مطلب :
http://www.rahianenoor.com/fa/news/7362/دیدار-محرومان

راهيان نور
  http://www.rahianenoor.com