کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

روایت سیره شهدا

دست مصنوعی

شهید علی موحددوست

20 خرداد 1395 ساعت 7:30


قبل از عملیّات بزرگ فتح المبین، گردان امام رضا (علیه السّلام) به فرماندهی علی موحددوست، مراحل آمادگی تاکتیکی را پشت سر می گذاشت. علی بسیار جدّی و با جذبه بود. او با این که دستش در عملیّات قبلی آسیب دیده بود، باز هم فعالیت می کرد. کنجکاو شده بودم که او چگونه با دستی که به نظر می رسید عصب آن قطع شده باشد، کار می کند؟ کنجکاوی کار خود را کرد و من راز ماجرا را دریافتم. علی دستش را با فانوسقه محکم به بدنش بسته بود تا بتواند تحرک بیش تری داشته باشد. او با این وضعیت، گردان را در تمرینات تاکتیکی رهبری می کرد. شگفتی من چندین برابر شد وقتی که دیدم علی با همین وضعیت و تنها با کلت در عملیّات جنگی شرکت کرد و گردان را به خوبی و موفق هدایت کرد! با بچّه ها برای بازدید به منطقه ی فاو رفتیم. بنا بود پدافند فاو را به مدت یک ماه به عهده بگیریم. در سنگر فرماندهی محور، از ما استقبال شد و علی موحددوست، تمامی ما را به گرمی پذیرفت. او پایش در گچ بود و قادر نبود روی پاهایش بایستد. با خود گفتم: این دیگر کیست؟! علی تمامی نکات لازم خط را برای ما بیان کرد و ما عازم بازدید خطوط اصلی شدیم. در خط شهید قوچانی، برخلاف انتظار، او را دیدم که با عصا حاضر شده و با نیروی مهندسی برای زدن خاکریز مذاکره می کند. به راستی، زمان استراحت موحدودست کجا و کی می توانست باشد؟! دامنه ی نبرد تا خانه رخ نشان می داد و حتی کفش های من نیز در امان نبودند. پاهای دردمندم، نیازمند پای افزاری بودند و من به ناچار کفش نو و مناسب خریدم. برادرم علی کفش را دید و گفت: « عجب کفش های نو و محکمی داری برادر! این ها به درد رزمندگانی می خورد که در کوه و دشت برای خدا می جنگند تا دین زنده بماند.» گفتم: داداش پاهایم درد می کند. هوا سرد است. خودم کفشها را می خواهم؛ و گرنه کفش نمی خریدم. گفت: « تو فقط پایت درد می کند. ولی آن ها (رزمندگان) پایشان را از دست می دهند و شکایت نمی کنند.» با این پاسخی که علی داد، آرزو می کردم ای کاش هزاران کفش نو داشتم و همه را به رزمندگان تقدیم می کردم. عاقبت کفش هایم را دیدم که در دست های علی به جبهه می رود. علی موحد دوست همه جا با «حسین خرازی» بود. در تصور ما علی، دست حسین بود و زمانی که دست حسین قطع شد، این تصور شکل قوی تر می گرفت. حسین گاهی از دست مصنوعی استفاده می کرد. آن روزها موضوعی طنز در نظرم آمده بود که هیچ گاه جرأت بیانش را نداشتم. راستش را بخواهید، من نام دست مصنوعی حسین را به شکلی نمادین، «علی موحددوست» گذاشتم؛ مثل علی (علیه السّلام) که در پشت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و مالک اشتر که دست علی بود و عباس (علیه السّلام) که دست حسین (علیه السّلام) بود. علی موحددوست سخت مجروح شده بود و ما با آمبولانس در حال انتقال او به اصفهان بودیم. حسین خرازی هم دستور داده بود که دست مصنوعی اش را برایش به اصفهان ببریم. در میان راه، آمبولانس از جاده خارج شد و به صورت وحشتناکی پرتاب شدیم. همگی به صورت حیرت انگیز و باورنکردنی از مرگ نجات پیدا کردیم. اما به جراحات و زخم موحددوست اضافه شد. به هر حال همه از آمبولانس خارج شدیم. وقتی می خواستیم با ماشین دیگری راه را ادامه دهیم، متوجه شدیم که دست مصنوعی حسین نیست. کاوش شروع شد و بالاخره دست حسین را در 25 متری صحنه ی حادثه پیدا کردیم. دست مصنوعی حسین را کنار دست اصلی حسین یعنی علی موحددوست قرار دادیم و با همراهی دو دست حسین به سفر ادامه دادیم! هنوز عملیّات رمضان آغاز نشده بود که پای موحددوست شکست و توسط پزشک پایش گچ گرفته شد. این زمانی بود که رهبری دو گردان را به عهده داشت. علی به ناچار، کسان دیگری را به فرماندهی گردان ها انتخاب کرد و خود از دور، تمرینات تاکتیکی را اداره می کرد. با نزدیک شدن عملیّات رمضان، مشاهده کردیم که علی گچ پایش را شکست. با اینکه پایش هنوز جوش نخورده بود. روی پا ایستاد و انجام وظیفه کرد. پس از عملیّات، به دستور پزشک، دوباره پای علی گچ گرفته شد. من باورم نبود که هیچ قیدی بتواند او را در خود نگاه دارد. پاهای علی زنجیر را نمی شناخت.

کتاب حریر و حدید، صص 23، 25، 28، 59- 60 و 82


کد مطلب: 7289

آدرس مطلب :
http://www.rahianenoor.com/fa/news/7289/دست-مصنوعی

راهيان نور
  http://www.rahianenoor.com