onf['{Doc_Rate_Box}']['cache_html'] = '0'; $conf['{Doc_Rate_Box}']['func'] = 'Get_Doc_Rate_Box'; ?>onf['{Doc_Rate_Box}']['cache_html'] = '0'; $conf['{Doc_Rate_Box}']['func'] = 'Get_Doc_Rate_Box'; ?> راهيان نور - آنها که با اروند رفتند... - نسخه قابل چاپ

کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

در امتداد نور

آنها که با اروند رفتند...

25 فروردين 1393 ساعت 21:50

با قلم هنرمند و نویسنده متعهد، آقای عباس عابد ساوجی.


می گویند، باموج های خروشان اروند همراه شده ای. سال هاست منتظرند برگردی و با سر انگشتان مهربانت، شکوفه ها را به شاخه ها ببندی شاید، بهار یکبار دیگر به خانه برگردد. اتوبوس های حامل راهیان نور، کنار اروندرود پهلو به پهلو لنگر انداخته بودند. روبرو، آن طرف اروند بندر نفتی فاو قرار داشت. چیزی که برای من جالب به نظر آمد وجود مسجدی که شباهت عجیبی به کشتی داشت. در همان حال یک کشتی باری در وسط اروند در حرکت بود. وقتی مقاسیه شان کردم مطمئن شدم در طراحی مسجد به این شکل عمدی در کار بوده. یادم نیست، شاید هم حواسم به مسجد بود دقت نکردم پرچم کدام کشور بر بالای کشتی در اهتزاز بود. فرقی هم نمی کرد، وقتی صلح بین دو کشور بر قرار است و صدام و حزب بعث هم نیستند، حساسیت ما هم نسبت به آنها کمتر شده است. گرچه در سفری که به قصد زیارت به آن کشور داشتم رفتار زشت مأمورین گمرک آنها در مرز مریوان را فراموش نمی کنم. این بار برای مبارزه و نبرد با آنها نرفته بودیم، بلکه رفته بودیم تا خاک پای شهدا، شهدای گمنام و جانبازان و رزمندگان را سرمۀ چشم کنیم. جنگ چیزی نیست که از گفتن و نوشتن در باره آن کسی خوشحال شود، مگر آنکه بخواهیم غیرت، تعصب و رشادتهای ملتمان را به رخ جهانیان بکشیم و آنرا از منظری دیگر بیان کنیم. می توانیم با افتخار بنویسیم، یک وجب از خاکمان را به حراج نگذاشتیم چون وجب به وجب آن با خون جوانان این مملکت آب یاری شده بود. از روی پل فلزی طویل عبور کردیم. می گفتند این پل اول چوبی بوده بعدها تبدیل شده بود به پل فلزی. پل از میان آبگیر مرداب مانندی عبور می کرد و اطراف آن نیزار بود و در فواصل کمی از هم، تابلو هایی نصب شده بود که هنوز حال و هوای دوران دفاع مقدس را داشت ولی رنگ آنها به مرور زمان کم رنگ شده بود و تصاویر در حال محو شدن بودند. بر روی یکی از آنها نوشته شده بود:( اینجا قطعه ای از بهشت است). اگر نی ها می توانستند ناله کنند، ماجرا های شگفت انگیزی برای گفتن داشتند. عکس قایقی بر روی تابلوی دیگری بود که رزمندگان را نشان می داد که با کلیه تجهیزات در حال عبور از اروند بودند. به اولین سنگری رسیدیم که به همان شکل و شمایل اولیه با گونی و خاک حفظ شده بود. درون آن چرخی زدم بر بالای آن ایستادم، منطقه را نگاه کردم وگریه کردم!. وقتی به خود آمدم دیدم بقیه رفته اند و تنها شده ام. سعی کردم از حالات درونی ام چیزی بنویسم نتوانستم. فقط یک جمله کوتاه نوشتم: چه بنویسم؟ روزگاری طولانی در همین سنگرها زندگی کرده بودم. موهایم سفید شده بود و دندانهایم یک در میان ریخته بود. خسته شده بودم، خانواده سه نفری ما شده بودند پنج نفر، مشکلات زندگی بر روی دوش همسرم بود و کم کم داشت تحملش را از دست می داد. مجبور شدم به رئیس اداره بهداری بنویسم، غرض از نوشتن این نامه، بیدار کردن وجدان خفتۀ شماست... و در ادامه، آیا جنگ فقط مال من است؟ آنها که هنوز از جایشان تکان نخورده اند چه...؟ فکر کردم نامه ام را وسیله ای قرار خواهد داد برای کوبیدنم، اما بر خلاف تصورم در جهت انتقالم اقدام کرده بود. گرچه تا یکسال بعد از پذیرش آتش بس هنوز هم ماندگار شدم اما به خاطر حسن نیتی که دکتر سیف الله، رئیس اداره بهداری ارتش بخرج داده بود همیشه به نیکی از او یاد می کنم. دیگر نیرو و توان آن روزها را نداشتم تا ماجرا جو باشم. وقتی از بالای بلندی به عرض طولانی اروند نگاه کردم ترس به جانم نشست، اگر درون آن غوطه ور بشوم چه می کنم؟ نسیم خوشی که بوی بهار می داد از طرف اروند وزیدن گرفت و پرچمهای رنگارنگی که آویخته بود به اهتزاز در آمدند. لحظه ای حالات درونی ام تغییر کرد و حال خوشی دست داد و تصور اینکه منهم روزی جزئی از آن روزگار بوده ام شعف زده ام کرد. وارد سالن سر پوشیده ای شدم که ماکت عملیات والفجر هشت در چند مرحله در آنجا بود. اطراف سالن بازار چه ای شده بود برای داد و ستد تا روح تازه ای در کالبد منطقه دمیده شود. یادمان هشت شهید گمنام در کنار اروند قرار داشت و راویان با شور و هیجان برای زوار تعریف می کردند رزمندگان در آن نقطه چگونه حماسه آفریده اند. بعضی ایستاده و بعضی نشسته بودند و با حزن و اندوه به سخنان راویان گوش می کردند و اشکی نثار آن دیار می کردند. قسمتی از پل نصر که توسط مهندسین خطه خراسان ساخته شده بود هنوز باقی بود. غواصان و رزمندگان از روی آن گذشتند و خط دشمن را در هم شکستند. راویان می گفتند: برای گمراه کردن دشمن، لشگر سیدالشهدا اقدام به عملیات ایضایی کرده و لشگر بیست و پنج کربلا فاو را تصرف و پرچم امام رضا (ع) را بر فراز آن افراشته بودند. دشمن برای پس گیری فاو، علاوه بر نیروهای پیاده و زرهی، هواپیماهایشان روزانه 135 پرواز انجام می دادند و منطقه را بمباران می کردند تا فاو را پس بگیرند اما نتوانستند کاری صورت بدهند. با تسلط نیروهای ما بر فاو، توازن جنگ به نفع ما تغییر کرد و باعث شد امتیاز بیشتری از دشمن بگیریم. تعدادی از رزمندگان در حماسه والفجر هشت، همراه اروند رفتند و هرگز نتوانستند خودشان داستان حماسه ای که آفریده بودند را برای خانواده هایشان تعریف کنند.


کد مطلب: 2689

آدرس مطلب :
http://www.rahianenoor.com/fa/news/2689/اروند-رفتند

راهيان نور
  http://www.rahianenoor.com