کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

گزارش یک جشن

عقدِ دخترعمو پسرعمو را در آسمان هویزه بستند...

18 اسفند 1402 ساعت 14:01

شاید قدیمی ها راست می گویند که: « عقدِ دخترعمو پسرعمو را در آسمان بسته اند؛» البته این بار در آسمانِ درخشانِ هویزه.


به گزارش راهیان نور، دعوتم... به جشنِ عقدی که عروس و دامادش را نمی شناسم! البته نه از این جشن هایی که در ذهنتان است. میزبان هم شهدا هستند؛ همان 68 لالهِ سر به آسمان کشیدهِ خاکِ سبز... نه! خونبارِ هویزه.
 
  14 اسفند 1402 همه ما مهمانِ یک عقدِ عاشقانه-عارفانه در بهشتِ گلستانِ شهدای هویزه هستیم. فعلا هیچ کس نام و نشانی از عروس و داماد ندارد! تنها می دانم داماد خادمی است که این روزها به هویزه آمده تا دَه روز در جوارِ شقایق ها به خدمت بایستد.


 
امشب تنها یک خبرنگار نیستم! یعنی یک جورهایی باید «آچارفرانسه» بود! قرار است در یک حجره باصفا که چشم اندازش مزار پر نور لاله هاست، سفره عقد عروس و دامادِ قصهِ هویزه را به پا کنم و البته در و دیوار حجره را بَزک...

با هرچه هست و هرچه در فکر می آید!
 
یادم نمی آید تا به حال برای عروس و دامادی که حتا اسمشان را نمی دانم دست به کاری شده باشم چه رسد به حجره و سفره آرایی! تا بخواهی سَر و کله دستیار و ناظر و عکاس و حتی مستندساز پیدا می شود! گرما از چهره ام می بارد اما حالِ خوشی است...


 
سفره جمع و جورِ عقد را سفید می آرایم و با بادکنک های رنگارنگی که هوسِ کودکی ام گُل می کند به هوا پَرشان دهم، در و دیوار حجره را رنگ می دهم. حالا حجرهِ نُقلیِ عروس و داماد قصه امشب هویزه رنگ و رُخی به خودش گرفته است؛ از ریسه های براقی که دور تا دورِ صندلی های قهوه ای، زشتِ دسته هایشان را می پوشاند تا گلدان های شب بوهای سرخابی که پیغامِ عیدند و پایینِ سفره جاخوش کرده اند و تا بخواهی در هوا رقصِ عطر است.
 
یک شمعدانیِ سفید که نشانی از زندگی دارد را به رُخِ تورِ سفره می نشانم و حظی می برم..

انگار سفره عقد بدون شب بو و شمعدانی چیزی کم داشت؛ البته وقتی پای لاله در میان است... بگذریم!


 
درست است از این بریز و بپاش های مرسوم خبری نیست، اما کاش بودید و صفای سفره و دختر و پسرهای دوربین به دست را که به وجد آمده بودند می دیدید...
 
هوایی که هنوز شبش به اوج خود نرسیده، رنگ و بوی بهار داشت و حالا که ساعت از ۱۱ گذشته و از عقدکنان خبری نیست روی زمستانی اش را نشان داده است.
 
 پرس و جویی می کنم و می فهمم عروس و داماد از اهالیِ مَرندِ آذربایجانِ شرقی اند...

علی و زهرا! دخترعمو، پسرعمو هستند و شاید قدیمی ها راست می گویند که: « عقدِ دخترعمو پسرعمو را در آسمان بسته اند؛» البته این بار در آسمانِ درخشانِ هویزه.
 
دور تا دور حجره عقد را دخترهایی پُر کرده اند که زائرند و جوانی و شادی از چهره شان فواره می زند؛ هر چند علی و زهرا را نمی شناسند و لباس هایشان نشانی از جشن ندارد، اما مهمان جشن شان هستند و جنسِ ذوقشان هم عجیب است و هم جالب! انگار یکی خواهر عروس است، یکی دخترخاله، یکی آماده قندسابی و خلاصه... اما این جا همه غریبه های آشناییم که فقط شهدا می شناسندمان.


 
علی و زهرا چند صد مهمان دارند! درست خواندید. «جای سوزن انداختن نیست» را اینجا باور کنید. بدون هیچ بازار گرمی...

و من همه این سَر و دست شکستن ها برای این جشن را مدیون شهدایی می دانم که آدم ها را از هرجا مثل شمع و گل و پروانه گِرد هم می آوردند. مثل یک حلقه؛ شاید مثل حلقه دست علی و زهرا...
 
حوالی ۱۲ بامداد است که مزار، حال و هوایش عاشق تر می شود...
 
عروس و داماد آمده اند... مثل همیشه های هویزه «حاج عظیم ابراهیم پور» پرانرژی و گرم، مجلس را اداره می کند؛ این جشن آن قدر مهمان دارد که به سختی می شود در انبوه کوتاهی و بلندی قدها نشانی از شادی های پسرانه گرفت؛ فقط هر از گاهی به چشم می بینم که آقای داماد را مثل قهرمان های ورزشی به هوا می اندازند و بساط خنده و شیطنت های جوانی به راه و خدا می داند چه شوری به دلِ شهداست...


 
خطبه خوانی با حاج آقا سلیمانی معاون نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران است. از گل چیدن عروس و گلاب آوردن هم خبری نیست، اما قرآن داریم... آن هم سوره «نور»..‌. نور علی نور می شود وقتی «بله» را می گویند؛ بله ای برای ابد و یک عمر با هم بودن. راستی گفتم که شاهد این عقد، ۶۸ لاله لبخند به لب بودند.
 
بله هایشان که به آسمان پر می کشد، آتش بازی و شادمانه هاست که در زمین و هوا جست و خیز می کند. حالا نوبتی هم باشد نوبت به هدیه تبرکی است که دَم و دستگاهِ گلزار شهدای هویزه آماده پیشکش کرده اند آن هم در سینی ای که رُخَش را با چفیه پوشانده و گل های کاغذی و «توکوما» که اصالتی جنوبی دارند بر آن خودنمایی می کنند؛ سینی حاملِ نگینِ سنگ مضجع مطهر امام رضا(ع) که خواهر شهید فرخزاد سلحشور _یکی از همین لاله هایی که میزبان و مهمان جشن امشب علی و زهرا بود،_ تقدیم شان می کند.

قرآن و نهج البلاغه ای که سفارش سید شهیدان هویزه است و پرچم متبرک قبور شهدا؛ چه مبارک هدیه هایی استهایی است برای یک آغاز روشن.
 
ساعت حوالی 2 بامداد...

مهمان ها دست بردار عروس و داماد نیستند و با هدایت و بهتر است بگویم زورِ مهربانانه خادم ها راهی محل های اسکان شان می شوند؛ برای استراحتی خندان و ادامه سفر...
 
راستی زهرا و علی!

هیچ فکرمی کردید در جشن عقدتان این قدر مهمان غریبه بی دعوت، دعوت شوند که این گونه برایتان سنگ تمام بگذارند؟ من که می گویم نه...
 
و من آرامش را در چهره عروسانه زهرا و قندِ لبخندِ علی می بینم. عروسِ امشب هویزه به جای لباس عروس، چفیه سفید داشت؛ داماد هم لباسش خاکیِ خادمی بود. اما این تمامِ سبزبختی است که در اسفندِ رو به بهارِ هویزه در کنار شقایق و شمعدانی و شب بو" بله"ات را سفیدتر از هر رنگی بگویی؛ چه بله خوش بویی...


 
این عقد تا بخواهی عطر داشت و من در سرم شمیمِ طارونهِ نخل های ساکن باغچه های مزار پیچیده است...

جای تک تک تان، گُل و گلاب و هِل می گذارم...

هنوز هم کلمات در ذهنم «یَزله» می روند، اما یک جمله کافیست تا بگویم: هویزه برای شروع عاشقی خوب تر از خوب است.

گزارس از شیما کریمی

انتهای پیام/

 


کد مطلب: 19201

آدرس مطلب :
http://www.rahianenoor.com/fa/news/19201/عقد-دخترعمو-پسرعمو-آسمان-هویزه-بستند

راهيان نور
  http://www.rahianenoor.com