کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

سفرنامه ی راهیان نور

قطار در ایستگاه می‌ایستد

فاطمه اصلانی

5 مرداد 1392 ساعت 12:43


آری اینک خط پایان سفر است و باید به همانجایی که از آن آمده‌ای باز گردی و مبادا که به خودِ پیشینت بپیوندی... و قطار در ایستگاه می‌ایستد٬ وقت آن است که پیاده شویم و با همقطارانمان خداحافظی کنیم... لحظه‌ی جدا شدن از گروهی که پنج روز با هم خوردیم و خوابیدیم و خندیدیم و بیشتر گریستیم... پا از راه‌آهن که بیرون می‌نهم روح معصومم نفس تنگ می‌کند و در بیغوله‌ی دل می‌خزد و زانو در بغل٬ زیر لب با من به بغض نجوا می‌کند: کاش بر نمی‌گشتیم... کاش بر نمی‌گشتیم... به خانه که می‌رسم در وبلاگم چنین می‌نویسم... من و جدا شدن از کوی تو؟ خدا نکند کاش بر نمی‌گشتم. کاش مقیمِ آستانِ خاک‌نشینان افلاکی می‌شدم. کاش پاهایم را روی مین‌ها جا می‌گذاشتم تا دیگر پایی برای باز آمدن نداشتم. کاش کاش کاش... کاش می‌شد در وطن افلاکی ماند... اکنون که ساعتی‌ست از این سفر نور بازگشته‌ام احساس می‌کنم تمام جان و دلم را باز گذاشته‌ام و آمده‌ام... دردی که در سینه سوز می‌کشد دردی شبیه درد مدینه دارد... بغض‌هایی که بعد از زیارتِ حسرت‌بارِ پشت پنجره‌ها گریبان‌گیر گلو می‌شد... حالا که فکر می‌کنم می‌پندارم بی‌جهت نبوده‌ست که مرا به خاک بقیع راه ندادند٬ مرا که این‌بار٬ دل‌کندن از خاک‌های مطهر به ابدان شهیدان تا این حد سخت آمده‌ست٬ بی شک دل‌کندن از خاک بقیع به کشتن می‌داد... کاش می‌شد به بیابان گردی‌ها ادامه داد آخر می‌دانی من آنجا تو را جستجو می‌کردم... از مشهد تا نجف و کاظمین و سامرا و کربلا... از مدینه تا مکه... از دوکوهه تا شرهانی و طلاییه و شلمچه و در هر کجای دیگری که شنیده بودم ردّی از تو را دیده‌اند٬ کو به کو به دنبالت دویدم اما ندیدمت... خواندمت اما به گوش جسم صدایت نشنیدم... باریدمت بارها و بارها و بارها... حالا اینجا باید دوباره از نو در میان این همه دود هوا و غبار دل‌ها و کثافت خیابان‌ها راه بروم و پای دامن روحم را بالا بگیرم تا مبادا بعد از غسل تطهیری که در بزم الهی شما کرده‌ام آلوده شود... مرا این قفس بسیار تنگ است... و السلام یاد مادر٬ فاطمه‌ی زهرا سلام‌الله‌علیها و مدینه عجیب در این سفر و سفرنامه با من همراه بود... و عجیب تر اینکه این سفرنامه در روز شهادت ام‌ابیها فاطمه‌ی زهرا و روز تشییع 176 شهید گلگون کفن در سراسر خاک ایران به پایان رسید... باشد که در سایه‌ی نظر لطف و مرحمتش این نویسنده‌ی حقیر ملبس به لباس خصال فاطمی گردد... از همگی همراهان نورانی این سفر نور٬ از راوی‌های گرامی و ارجمندمان جناب آقای کریمی و شکوری و حاج آقایان رنجبری و فاطمی که بر نورانیت این سفر افزودند و همینطور از دیگر خوانندگان این سطور تشکر فراوان و التماس دعای وافر دارم...

فاطمه اصلانی


کد مطلب: 1595

آدرس مطلب :
http://www.rahianenoor.com/fa/news/1595/قطار-ایستگاه-می-ایستد

راهيان نور
  http://www.rahianenoor.com