به گزارش ستاد مرکزی راهیان نور،به مناسبت 18 اردیبهشت ماه، سالروز آزادسای هویزه قهرمان، در خاطره اسرای بعثی چنین آمده:
یک هفته بعد از سقوط هویزه وارد آن جا شدیم. شهر بزرگ و خوبی بود. همه چیز داشت. مدتی از حمام آن جا استفاده کردیم. مغازههای بسیاری توسط افراد ما چپاول شد. در محلهای که ما مستقر بودیم، یک زن و شوهر پیر تنها مانده بودند و روزی یک بار برای گرفتن غذا نزد ما میآمدند. ما به آنها غذا میدادیم؛ البته آنها راضی به نظر نمیرسیدند؛ ولی چارهای نداشتند.
گاه به صراحت اعتراض میکردند: این جا خاک ایران است و شما عراقی هستید. شما این جا چه کار میکنید؟ میدانستیم که پیرزن یک دختر داشته که به شهادت رسیده است. آنها یک روز به مقر ما آمدند تا غذا ببرند.
یکی از افسرهای ضد اطلاعات وارد مقر شد و آن دو را دید. او ستوان کریم بود.
ستوان کریم پرسید: چرا به اینها غذا میدهید؟ ستوان کریم که عصبانی و ناراحت شده بود چند ساعت بعد، دستور داد تا پیرمرد و پیرزن را پیش او ببرند.
پیرمرد و پیرزن بیچاره از ترس میلرزیدند.
ستوان کریم، از مقر یک گالن نفت آورد و روی پیرزن خالی کرد. بعد کبریت زد. پیرزن در آتش میسوخت، جیغ میکشید و به این طرف و آن طرف میدوید. چند سرباز دستان پیرمرد را گرفته بودند. پیرزن سرانجام بر زمین افتاد و ذره ذره سوخت. پیرمرد ضجه میزد.
ستوان کریم سپس پیرمرد را کشان کشان تا رودخانه برد.
ستوان کریم دست و پای پیرمرد را با سیم تلفن بست و بعد او را در رودخانه انداخت.
آخرین بار پیرمرد را دیدم که چند بار در رودخانه بالا و پایین رفت و بعد ناپدید شد.
خداوند انتقام آن دو نفر را از ستوان کریم گرفت. بعد ها در میان جمع، خمپارهای سقوط کرد.
وقتی گرد و خاک نشست، در عین ناباوری دیدیم که هیچکس ذرهای زخم برنداشته؛ اما بدن کثیف و ناپاک ستوان کریم تکهتکه شده و هر تکهاش در گوشهای افتاده است.
هشت سال دفاع مقدس به عنوان یک درس و تجربه بسیار گران قیمت، که به قیمت خون صدها هزار شهید و خسارات فراوان به دست آمده است، می تواند در زمینه های گوناگونی مورد استفاده قرار گیرد.
شهر هویزه را به سهام خیام هم می شناسند، دختری که ۸ مهر ۵۹ با عراقی ها درگیر شد.
سهام به عراقی هایی که موقع برداشتن آب مزاحمش شدند، گفت مگر شمر هستید که نمی گذارید آب برداریم؟
آن ها هم گلوله ای به پیشانیش زدند و شهیدش کردند. مردم خشمگین شدند، راه پیمایی کردند، به عراقی ها حمله کردند و شهر را آزاد کردند.
هویزه از آن روز تا دی ماه ۵۹ آزاد بود و دی ماه دوباره اشغال شد.
«سهام» دانش آموز قهرمان هویزه
سهام خیام، دختر نوجوان 12 ساله، از اهل الیرف (به معنای ساکنین محله کنار رودخانه) بود.
حاج کاظم پدر سهام، راننده بود و به دلیل ضعف بینایی بارها تصادف کرده بود.
سهام 4 خواهر و 2 برادر داشت و خود فرزند دوم خانواده بود.
خواهرش میگوید: «سهام در دوره تحصیلات ابتدایی عکسهای محمد رضا پهلوی را مثل کاریکاتور تغییر میداد و دستکاری میکرد و در تنور خانه نگه میداشت و معمولاً مادرمان در موقع نان پختن آنها را پیدا میکرد».
سهام به پدر و مادر احترام میگذاشت. حرفهایشان را گوش میکرد، شبها برای مادرش داستانهای ائمه اطهار (ع) را که در مدرسه میآموخت بازگو میکرد و مادر پای سخنانش مینشست. یک روز مرا آماده کرد تا پیش عکاسی محله برویم و از من و خودش عکس گرفت.
گفت: « میخواهم عکسهایم را به یادگاری به دوستانم بدهم و همین کار را کرد ».
پدر سهام روزهایی را که به خاطر تصادف به زندان افتاده بود، خوب به خاطر دارد: « وقتی که به خاطر تصادف به زندان افتادم، هیچ کسی به سراغم نمیآمد، جز دخترم سهام. او همیشه برایم غذا میآورد، به دلیل جو فرهنگی حاکم بر مردم هویزه و تعصبات موجود، بیرون رفتن زنان از منزل کمتر انجام میشد و محدود بود، به ویژه در مراکز نظامی و انتظامی، اما سهام با جرأت زیاد به دیدن من میآمد، دلداریام میداد و هیچ ترسی هم از نظامیان پاسگاه نداشت.»
وقتی شهر هویزه اشغال شد، آب لولهکشی قطع شد. سهام همیشه منبع آب را پر میکرد و از رودخانه آب میآورد. او از حضور اشغالگران متنفر بود و به آن ها اعتراض میکرد.
پس از اشغال هویزه، ارتش بعث به همراه دست نشاندههای خود (ستون پنجم) اقدام به غارت مال و اموال مردم و ادارات کرد.
از جمله این ادارات، مدرسه سهام خیام و اداره آموزش و پرورش بود که باعث خشم سهام میشد.
در مقابل چشم برخی اهالی هویزه و در حضور نیروهای غارتگر سهام لب به شکوه و اعتراض میگشود که شهر را ناامن کردید، وسایل مدرسه ما را به یغما میبرید، شما حق چنین کارهایی را ندارید.
یک بار که سهام به متجاوزان اعتراض میکرد، یکی از اهالی با دیدن خشم آنها گفت: « او یک بچه است!» نظامیان عراقی هم گفتند: « این دختر بارها مزاحم ما شده و به ما توهین کرده» همان روز سهام به خانه برگشت و لباس نوی عیدش را پوشید و به بهانه شستن ظروف و آوردن آب از رودخانه به کنار رودخانه رفت.
هر چه مادر خواست مانع رفتن او شود، نتوانست.
ورده ساکی، یکی از دوستان سهام است که روز شهادت او در کنارش بود.
او از روز شهادت سهام میگوید: «من در آن زمان 12 سالم بود. ما به دلیل قطع آب شهر، مجبور بودیم برای شستن ظروف و تهیه آب آشامیدنی به کنار رودخانه برویم. یک روز من ظرفهای کثیف را برداشتم و به کنار رودخانه رفتم.
آنجا سهام را هم دیدم که دارد ظرف میشوید. زنانی دیگر هم در ساحل رودخانه در مقابل من و سهام مشغول شستن ظروفشان بودند.
کار دشمن و ستون پنجم، ایجاد مزاحمت برای زنانی بود که در حاشیه رودخانه به کار خود مشغول بودند و بیشتر اوقات موجب ارعاب و وحشتشان میشدند.
مردم از این موضوع به ستوه آمدند و در همان روز یک قیام مردمی بپاشد و تظاهرات صورت گرفت، مردم با استفاده از ریگ و سنگ و چوب به سوی نیروهای دشمن حملهور شدند. ارتش بعث و ستون پنجم مسلح بودند و شروع به شلیک هوایی کردند.
مردم به تعقیب دشمنان پرداختند، شعله قیام به رودخانه کشیده شد. دشمن برای فرار و خروج از شهر میبایست از رودخانه میگذشت.
آنها از هجوم مردم که بیش از 300 نفر بودند ترسیده بودند، وحشیانه به هر سو شلیک میکردند؛ ولی بیشتر برای متواری کردن مردم، تیر هوایی میزدند.
درهمین حین که نیروهای ضدانقلاب و عراقیها در حال گذر بودند و فاصله زیادی با ما نداشتند، سهام از زمین دور و برش سنگ برداشت، دستهای خود را از سنگهای موجود پر کرد و همنوا با قیام مردم، شروع به پرتاب سنگها به سمت متجاوزان کرد و خشم خود را با فریاد و پرتاب سنگ نشان داد.
دشمنان شروع به تیراندازی به سوی ساحل مقابل ما کرد و زنان با فریاد و جیغ آن محل را ترک میکردند.
من شاهد صحنه هجوم تعداد زیادی از مردم به بعثیها بودم که ناگهان یکی، دو نفر از افراد دشمن به سوی سهام که در حال پرتاب سنگ به آنان بود، شلیک کردند و آتش گلوله صدای سهام را کوتاه کرد.
گلوله به پیشانی سهام خورد و او را در کنار من نقش بر زمین کرد. من وحشت کرده بودم و گریه میکردم. مردم با دیدن این صحنه با حماسه بیشتر به دشمن حملهور شدند.
در این لحظه پسرخاله هایم که همراه حرکت و قیام مردم بودند، مرا شناختند و یکی از آنان سریع دست مرا گرفت و در پست ستون پل پناه داد.
وقتی دشمن با ما فاصله گرفت، به همراه مردم سریع خودمان را به سمت پیکر سهام رساندیم و یک مرد جوان، پیکر خونین و بی جان سهام را بر دستان خود گرفت و همراه با سیل جمعیت، تکبیرگویان تا محل مسکونی بردند.
او پیراهنی با گل های زرد و نارنجی به تن و یک انگشتری در دست داشت. به دلیل از بین رفتن صورت و سر سهام، پیکرش قابل شناسایی نبود، ولی من چون در کنار او بودم، میشناختمش. وقتی نزدیک خانهشان شدیم، مادرش سراسیمه به طرف پیکر سهام آمد و بر بالین او حاضر شد.
چون سهام موقع خروج از خانه لباسهایش را عوض کرده بود، خانوادهاش او را نشناختند. مادرش به دنبال نشان دیگری گشت و آن انگشتری را در انگشت سهام پیدا کرد.
مادر سهام بر بالین خونین پیکر دخترش خیلی بیتابی و شیون میکرد، تا این که از طرف سپاه تمثال حضرت امام (ره) را آوردند و در مقابل مادر سهام گذاشتند.»
مادر سهام میگوید: «وقتی در آن حالت ناراحتی بودم و بیتابی میکردم، ناگهان چشمم به عکس امام خمینی (ره) افتاد، احساس کردم که لبهای امام تکان میخورد و با کلماتش به من آرامش میدهد، آن موقع بود که آرام گرفتم و توانستم این مصیبت را تحمل کنم.»
خبر این حادثه، خیلی زود در شهر پیچید و مردم دیدند دشمنی که خود را هم زبان مردم خوزستان و ناجی مردم اعلام میکرد، چه قدر سبعانه قصد جان مردم را کرده و مردم بی گناه را به شهادت رسانده است.
پیکر مطهر شهید سهام خیام، در قدمگاه ابراهیم خلیلالله هویزه به خاک سپرده شد تا مزارش نمادی از مقاومت زنان این مرز و بوم باشد.
عملیات هویزه که در نتیجه نا هماهنگی و عدم تجربه نیروهای خودی پس از پیروزی اولیه به شکست انجامید، می تواند عبرتی باشد برای عبرت گیران. در این عملیات علیرغم فداکاری و از خود گذشتگی شهید سید محمد حسین علم الهدی و نیروهایش در نهایت هویزه به دست اشغالگران بعثی افتاد.
عمليات نصر (هويزه) صبح روز ۱۵ دي ماه ۱۳۵۹ با حمله هماهنگ شده نیروهای ایرانی به مواضع دشمن آغاز شد. نيروهاي عمل كننده توانستند مناطق جنوبي كرخه كور را آزاد ساخته و ضربات محكمي بر نيروي دشمن وارد آورند. نيروهاي عراقي كه شديداً غافلگير شده بودند با به جا گذاشتن توپخانه خود به دو كيلومتري جنوب كرخه كور عقبنشيني كردند و در حدود ۸۰۰۰ نفر از افراد آنها به اسارت در آمدند. ليكن به دليل تأخير نيروهاي محور كارون در عبور از اين رودخانه و برخورد آنها به ميدان مين پادگان حميد و منطقه جفير كه عقبه دشمن محسوب ميشدند و از اهداف مرحله اول بودند دست نخورده در اختيار دشمن باقي ماندند.
طبق طرح عمليات مرحله دوم حمله روز بعد، ساعت ۸ صبح شروع شد. نيروهاي زرهي و پياده به سوي پادگان حميد و منطقه جفير اقدام به پيشروي كردند. در مقابل تعدادي از تانكهاي دشمن با آرايش نظامي جناح جنوبي لشكر زرهي ۱۶ را مورد تهديد قرار دادند. يگانهاي عراقي با وجود ضربات سختي كه روز قبل متحمل شده بودند با در دست داشتن پادگان حميد از توان پشتيباني و تحرك بالايي برخوردار بودند.
زندگی و شهادت شهید سید محمد حسین علم الهدی + بخشی از وصیتنامه
نيروهاي خودي سرمست از پيروزي اوليه، دشمن را دست كم گرفته و از تثبيت مواضع جديد غافل شده و تلاشي در تحكيم موقعيت بدست آمده به عمل نياوردند، سنگري ايجاد نكرده و خاكريزي بر پا نداشتند. از روز قبل تانكهاي عراقي در صحنه باقي مانده و برخي افراد به جمعآوري غنائم مشغول شدند. فقدان تجربه در مقابل ضد حمله و كمبود مهمات و ضعف تداركات دست در دست هم داده و موازنه قدرت را در صحنه نبرد به ضرر نيروهاي خودي دگرگون ساخت.
در ساعت ۱۱ كل نيروهاي لشكر ۱۶ زير آتش شديد توپخانه دشمن قرار گرفت و در غرب سوسنگرد نيروهاي دشمن به حركت در آمدند حضور هواپيماهاي دشمن در آسمان منطقه و بمباران مواضع نيروهاي خودي اوضاع را برآشفت. تانكهاي عراق به هزار متري محل استقرار تيپ رسيدند. شديدترين جنگ تانكها در طول جنگ بين لشكر ۱۶ زرهي و لشكر ۹ زرهي دشمن درگرفت و تا ساعت۴ بعدازظهر ادامه يافت. در اين ساعت فرمانده گردان زرهي جهت تجديد قوا و اقدام مجدد، دستور يك خيز عقبنشيني را صادر كرد كه با رسيدن دستور به گردان تمام نيروهاي زرهي مستقر در منطقه به سرعت صحنه را ترك كرده و به جاي يك گام چندين گام عقب نشستند. در اين موقع كه نظم نيروها به هم ريخته بود هواپيماهاي نيروي هوايي ارتش درآسمان منطقه ظاهر شده و اشتباهاً به جاي مواضع دشمن نيروهاي خودي را بمباران كردند كه اوضاع را بدتر كرد.
نيروهاي پياده سپاه كه حدود ۵/۱ كيلومتر جلوتر از تانكها مشغول جنگ بودند از اين دستور خبر نداشتند و علاوه بر فاصله فوق دو عامل ديگر هم در عدم آگاهي آنها موثر بود يكي گردو غبار صحنه نبرد كه ديد نيروهاي پياده را بسيار كاهش داده بود و ديگري عقبنشيني نيروهاي زرهي با به جا گذاشتن تانكها در صحنه نبرد كه از دور نشان ميداد. آنها هنوز در حال مقاومت هستند. به اين ترتيب با اين عقبنشيني نيروهاي سپاهي در منطقه جامانده وبه محاصره تانكهاي دشمن در آمدند.
مسعود انصاري يكی از بازماندگان اين حمله مينويسد:
«تعدادي از تانكهاي چيفين در صحنه بودند و ما خيال ميكرديم كه ارتش هنوز دارد مقاومت ميكند... يكي از تانكهاي عراقي در جاده به بيست سيمتري ما رسيد، حسين[علمالهدي] با اشاره به من گفت: «برج تانك را بزن». من هم زدم و خود حسين هم زد. دو تا تانك ديگر نيز با آرپيچي زده شد و براي چند دقيقه پيشروي آنها متوقف گرديد.در اين عمليات با وجود اينكه ما بيسيم داشتيم ارتش عقبنشينياش را به ما خبر نداد. من خودم چندين بار معرف لشكر را صدا زدم كه جريان چيست؟ گفت «به گوش باش» چند بار ديگر صدا زدم گفت: «تيپ ۱ دارد تغيير موضع ميدهد.» بعد از چند دقيقه ديگر ارتباط با قطع شده بود تا اينكه محاصره شديم. همه بچهها مقاومت كردند. چنانكه در كانال كوچك كنار جاده بيش از ۵۰ نفر شهيد شدند.»
محمدرضا باستي يكي ديگر از بازماندگان حماسه هويزه در خاطرات خود در مورد حوادث اين محاصره و خروج از آن مينويسد:
«حسين و محسن به من گفتند: شما آرپيجي نداريد، برويد كه كشته ميشويد. درست يادم نيست حسين خودش آرپيجي داشت يا نه. خلاصه او ما را روانه كرد كه در آنجا نمائيم ما حدود ۱۰۰ متر بيشتر نرفته بوديم كه برگشتيم پشت سربچهها را ببينيم. ديديم حسين يك گلوله آر.پي.جي به طرف تانك عراقي شليك كرد كه حدود يك متر از بالاي تانك رد شد.
تانكها همچنان جلو ميآمدند كه بچهها يكي از آنها را زدند و بقيه سرجايشان متوقف شدند ما حدود ۳۰۰ متر عقب آمده بوديم كه يك مرتبه ديديم تانكهاي عراقي از طرف راست جاده (سمت هويزه) به سوي مواضع ما ميآيند... ما محاصره شده بوديم.
رگبار تانكها قطع نميشد. بچهها يكي يكي داشتند تير ميخوردند. خون از بدن آنها سرازير بود.
بچهها سينهخيز جلو ميآمدند. در اين حال مسعود انصاري هم داشت خودش را جو ميكشيد. از او سراغ حسين، محسن و جمال را گرفتن و او گفت: آنها را به رگبار بستند و هر سه شهيد شدند.»
دانشجوهای پیرو خط امام به فرماندهی سید محمد حسین علم الهدی خون تازه ای بودند که در ابتدای جنگ به نیروی نظامی تزریق شدند.
آن ها در عملیات نصر، ۱۵ دی ماه ۵۹، شرکت کردند و برای اوّلین بار تعداد زیادی از عراقی ها را اسیر کردند. یاران حسین آن قدر در دل دشمن پیش رفتند که حمایت و پشتیبانی از آن ها سخت شد.
عراقی ها آن ها را محاصره و شهید کردند و تانک های عراقی از روی جنازه شان رد شدند و همان جا شد مزارشان.
در اين حماسه حدود ۱۴۰ نفر از نيروهاي مومن، متعهد، تحصيل كرده و انقلابي از اعضاي سپاه و بسيج كه تعدادي از آنها از دانشجويان پيرو خط اما بودند به شهادت رسيده و تعدادي نيز با تن مجروح و با استفاده از تاريكي شب خود را به نيروهاي خودي رساندند تا به عنوان پيامآوران حماسه هويزه رسالت سنگينتري را بر دوش بگيرند.
هویزه در مرحله ی دوم عملیات بیت المقدس، آزاد شد.
آن هایی که توانسته بودند در جریان محاصره عقب بیایند، محل درگیری ها را مشخص کردند و به یاد شهیدان پرچم هایی آن جا نصب کردند و بقایای جنازه ی مطهر شهدا را همان جا به خاک سپردند.
یادشان گرامی و راهشان پر رهرو باد.
قطعه ای از بهشت ... یادمان پُر از حماسه ی «شهدای هویزه»