تاریخ انتشار
يکشنبه ۲۵ تير ۱۳۹۱ ساعت ۱۰:۴۱
کد مطلب : ۵۷۲
سفرنامه مريوان و بزرگداشت حاج احمد متوسليان
از دل نرود هر آنكه از ديده برفت...
سيد محمد مشكوه الممالك
روز ولادت حضرت علي اكبر(ع) بود كه مسئول صفحه پيشنهادي داد مبني بر رفتن به جبهه هاي غرب، جبهه هاي جدال سخت با دشمن سرسخت! من هم كه تا به حال به مرزهاي نوراني غرب نرفته بودم پذيرفته و خوشحال شدم كه شايد عيدي خود را از حضرت علي اكبر (ع) گرفته ام و شهداي عزيز من را به كربلاي ايران دعوت كرده اند. از شب قبل براي سفر فردا لحظه شماري مي كردم تا اينكه صبح فرا رسيد و به همراه كاروان رهپويان خورشيد عازم جبهه هاي غرب شدم. خود را با حس خوبي به دهكده مقاومت پادگان امام حسن (ع) سابق رساندم. با صحنه اي روبه رو شدم كه يادآور روزهاي حماسه و دفاع مقدس بود؛ رزمندگان قديم دست در گردن دوستان خود انداخته و همديگر را در آغوش مي گرفتند، همان از معراج برگشتگان، همانها كه از قافله شهدا جا مانده بودند. سري در هواي كوي ياران رفته و پايي لاجرم گرفتار در اين دنياي خاكي. اما چهره هاي نوراني و با صفايشان، سخن از سر درون ميداد و انسان را شيفته خود مي كرد. با خودم گفتم اي كاش با آنها در يك اتوبوس باشم اما سعادت با من يار نشد و من را به همراه يكي از دوستانم، حامد چوپاني، به ماشين ديگري فرستادند.
ساعت هفت ونيم است، اتوبوس از محوطه خارج شد. همان ابتداي سفر يكي از بچه هاي همسفر آمد و گفت قصد داريم كه درطول اين سفر ختم قرآني براي حاج احمد متوسليان بگيريم و هركسي جزئي از قرآن را انتخاب كرد. اينجا حتي نوايي كه از گوشي هاي تلفن همراه به گوش مي رسد، از غربت و رشادت و از همت بهسوي شهادت بچه هاي جنگ خبر مي دهد.
غروب است و ما نزديكي هاي مريوان؛ وقتي از پشت پنجره اتوبوس به درختاني كه بر دامنه كوهها روييده اند، نگاه مي كني با خود مي گويي: چه شهيداني كه روزي براي دفاع از اين شهرها با خون خود اين درختان را آبياري كرده اند . غروب خورشيد نيز اكنون با حس وحالي شبيه غروب جمعه همراهي مي كند. احساس مي كردم كه شهدا در كردستان منتظر كاروان ما هستند تا به ما خوش آمد بگويند. چرا كه قبلاً در سفرهاي راهيان نور شنيده بودم كه سفر به مناطق جنگي نصيب كسي نمي شود مگر اين كه خود شهدا به هر كس دعوت نامه بدهند و من اين دعوت نامه را لمس و هر لحظه خدا را شكر مي كردم. به مريوان رسيديم، بانگ اذان مي گويد شهدا در نماز اول وقت پيشگام بودند. ما در دبيرستان شهيد همت اسكان داشتيم .بعد از نماز مغرب و عشا با برادرهاي كرد مسلمانمان ارتباط نزديكي برقرار كرديم و به دنبال شناسايي شهداي شاخص شهر رفتيم. من و دوستم را به منزل يكي از شهداي پيش مرگ كرد مسلمان بردند. وارد منزل شهيد حاج توفيق مدني فر شديم كه ۱۸شهيد از طائفه شان را در راه انقلاب و اسلام تقديم كرده بودند؛ خانوادهاي بسيار خون گرم و مهمان نواز. تا پاسي از شب در كنار آنها و با مهرباني بي دريغشان ساعت ها به صحبت نشستيم. انگار كه مدت ها بود آنها را مي شناختيم، اگر شيفته مرام و شخصيت اين شهيد بزرگوار نمي شدي معلوم بود با مرام و مروت بيگانه اي. به همراه دوستم و فرزند شهيد آقاي دارآب مدني فر، بعد از خواندن نماز صبح بر سر مزار حاج توفيق، يا همان كاك توفيق جبهه ها، رفتيم. پس از آن به كنار درياچه زريوار، يادمان عمليات والفجر چهار رفتيم كه طبيعتي زيبا و ديدني بود. وقتي به محل همايش مي رفتيم، عكس هاي حاج احمد متوسليان بر تارك خيابانهاي شهر مريوان مي درخشيد. به گفته مسئول ستاد راهيان نور غرب اين كار خودجوش بوده و توسط پيشمرگان كرد صورت گرفته است. هموطنان كرد علاقه زيادي به حاج احمد داشته و او را برادر احمد لقب داده بودند. به سالن آمفي تئاتر دانشگاه آزاد اسلامي رفتيم؛ محل برگزاري مراسم ياد بود سي امين سال اسارت حاج احمد متوسليان. جمعيت زيادي از سراسر كشور، مردم بومي و پيشمرگان كرد كه از ياران وفاداران حاج احمد متوسليان بودند در آنجا حضور داشتند.
برنامه با خيرمقدم به ميهمانان و تلاوت قرآن آغاز شد .پس از آن مستندي از حاج احمد متوسليان براي حضار به نمايش درآمد. در ابتداي مراسم فرماندار شهر مريوان «رشيد پور» به جايگاه آمد و ضمن خوش آمد گويي به مهمانان و حضار، از رشادت هاي حاج احمد در مريوان گفت.
وي با بيان اين كه شهر مريوان و روستاهاي اطراف بيش از ۱۱۹ بار توسط دشمن بمباران شد و اصلاً وضعيت مناسبي نداشت، به بركت نظام جمهوري اسلامي ،خون شهدا ، جوانمري حاج احمد متوسليان ، كمك برادران پيش مرگ كرد مسلمان و تدابير رهبر فرزانه انقلاب امروز شهر مريوان به لحاظ آباداني و امنيت از شهرستان هاي نمونه كردستان است.
نفر بعدي فرمانده لشكر ۲۷ محمد رسول الله سرهنگ«رضا فرزانه» بود. لحظات كوتاهي به جايگاه آمده و ضمن خوش آمد گويي به ميهمان و گرامي داشتن ياد و خاطره شهدا ، دليل برگزاري مراسم سي امين سالگرد به اسارت در آمدن جاويدالاثر عزيزمان حاج احمد متوسليان در شهر مريوان را عشق و علاقه شديد ايشان به خطه كردستان دانستند و تأكيد كردند همان طور كه حضرت آقا فرمودند، گرامي داشت ياد و خاطره شهدا، كمتر از اجر شهادت نيست اميدواريم كه مورد توجه حضرت حق تعالي قرار گيرد.
پس از آن، زمان بيان خاطرات توسط همرزمان حاج احمد متوسليان فرارسيد و ابتدا از سيف الله منتظري براي بيان خاطره دعوت شد.
او از اولين برخورد خود با حاج احمد متوسليان اين چنين مي گويد: سال ۵۸ كه با گروهي از اصفهان آمده بوديم كرمانشاه،وقتي ايشان را ديدم شيفته اش شدم، رفتار حاجي و چهره ي معصومانه اش همه را به خود جذب مي كرد. آن روز از گروه خودجدا شده و با حاجي همراه شدم. آقاي منتظري از خاطرات آن دوران و آزادسازي مريوان اين چنين اشاره كرد: اولين روزي كه ما را با بالگرد به مريوان آوردند ارتفاعات اطراف پادگان مريوان در اختيار گروهك ها بود. در تپه هاي اطراف پادگان مستقر شديم كه قله ي بالاي پادگان را بگيريم و اولين شهيد ،به نام شهيد «ولي جناب» تنها شهيد آن روز را آنجا داديم ، وقتي نتوانستيم ارتفاعات را بگيريم ،برگشتيم. شب چهار فريب خورده كومله آمدند و تسليم شدند، گفتند: ما شما را دقيقاً با تير مي زديم ولي هرچه به طرف شما شليك مي كرديم به شما نمي خورد از اين رو ما به حقانيت شما پي برديم،تسليم شدند و با كمك آنها قله را گرفته و از آن جا به شهر سرازير شديم.راحت ترين عملياتي كه در طي اين دوسال انجام داديم، گرفتن مريوان بدون هيچ درگيري بود.در آن برف بي سابقه سال ۶۰ در شهر مستقر شديم. با اينكه همه كم سن وسال بوديم اين شرايط سخت و دوري از محل زندگي اين را در ذهن من تداعي مي كرد كه چقدر آقا اباعبدالله و ۷۲ تن يارانشان مظلوم بودند .از طرفي خدا را شكر مي كردم كه چنين امتحاني را براي ما قرار داده و دعا مي كردم كه به حول و قوه الهي از اين امتحان سربلند بيرون آييم.
همرزم حاج احمد متوسليان با ابراز خوشحالي از اين كه در چنين دوراني و با جوان هايي مثل حاج احمد متوسليان، حسين قجه اي، رضا چراغي و .. زندگي كرده اند از برادران پيشمرگ كرد مسلمان هم ياد كرده و افزود: اگر كمك اين پيشمرگان نبود ما اين قدر موفق نبوديم،چرا كه ما راه بلد منطقه نبوديم و پيشرفت عمليات ها را به دليل رشادت و جوانمردي اين عزيزان مي دانيم كه ما حتي مناطقي كه عراق بر روي آن ها مسلط بود را پس گرفته و در خاك عراق نيز پيش روي كرديم .
وي حاج احمد را كار گشاي مردم خواند و گفت: شايد پيرمردها و پيرزن هايي هنوز هم در مريوان باشند كه به ياد مي آورند روزهايي را كه تمام مشكلاتشان را در سپاه مريوان حل مي كردند، حاج احمد حتي همه حقوق خود را در راه كمك به مردم خرج مي كرد و نسبت به مشكلات مردم بي تفاوت نبود. حاجي پس از هر عمليات و آزادسازي روستايي مي گفت اولين كار بايد باز كردن مدرسه و راه اندازي آن و آمدن ماشين آذوقه به آن روستا باشد.
محبوبيت حاج احمد در بين مردم به قدري بود كه وقتي مي خواست از مريوان برود، تمام پيشمرگان كرد و مردم شهر گريه مي كردند و حاج احمد را برادر بزرگ خودشان مي دانستند چرا كه برادري و مردانگي اش را به آنها ثابت كرده بود.
ماموستا فتاحي نيز به عنوان يكي از ياران كرد حاج احمد متوسليان در ادامه مراسم با فرستادن سلام و درود به امام خميني، شهيدان انقلاب و مقام معظم رهبري خاطرات خود را اين طور بيان كرد: ايشان (متوسليان) هر زمان كه فرصتي مي يافت به ديدار خانواده ي شهيدان،جانبازان و ايثارگران مي رفت از آن ها دلجويي كرده و كمبودهايشان را جبران مي كرد.شخصيت اين مرد بزرگ اين طور بود كه حتي با ضد انقلاب هم مهربانانه رفتار مي كرد و در زمان حضور حاج احمد حدود سه هزار نفر از آنهايي كه فريب خورده بودند خود را تسليم كردند. وي افزود: كردها به هر كسي برادر احمد نمي گويند مگر اينكه برادري اش ثابت شده باشد و حاج احمد،براي ما برادر احمد بود.
ماموستا فتاحي از جانبازان عزيز ماست كه در حال حاضر جزء گروه تفحص بودن منطقه را افتخار خود مي داند و مي گويد كه اخيراً شهدايي را تفحص كرديم كه از بچه هاي مشهد بودند و اين مرا به اين فكر انداخت كه جوانان آن روز چقدر نسبت به ميهن شان غيرت داشتند كه مثل اين شهيدان از مشهد به منطقه ما براي پاسداري آمدند و اين نشان مي دهد كه همه ما از يك خانواده هستيم و همه با هم برادريم،فقط به مسئولين عزيزمان يادآوري مي كنم اين صندلي هايي كه امروز بر آن نشسته ايد، ثمره خون شهداست. مراقب باشيم كه فرداي قيامت شرمنده آن ها نشويم.
سردار «حاج عباس برقي» از ياران حاج احمد متوسليان به جايگاه دعوت شد و در ابتداي صحبت از همه كساني كه در اجراي اين مراسم ياري رساندند، تشكر و قدرداني كرد و حاج احمد را فاتح شهر مريوان و حيدر رزمنده ها ناميد و تصريح كرد كه اگر پيش مرگان كرد مسلمان حاج احمد را ياري نمي كردند امنيت منطقه و فتح شهر مريوان امكان پذير نبود.
همچنين ايشان با بيان خاطره اي شب قبل از رفتن به لبنان را اين طور توصيف مي كند: با گروهي از بچه ها به منزل حاج احمد رفته بوديم بعد از خوردن شام،درباره رفتن به لبنان صحبت كرديم كه حاجي گفت من مي دانم كه در اين سفر برگشتي نيست ، پس وصيت نامه هاي خود را بنويسيد. وقتي دليل اين حرف ايشان را پرسيديم، با حالت بغض گفت: فتح المبين را به خاطر داريد يك شب كه براي گرفتن وضو بيرون رفته بودم در فكر اين بودم كه شايد با اين امكانات كم شكست بخوريم و در اين صورت آبرويمان مي رود، در همان تاريكي شب يك نفر با لباس سپاه روي شانه ام زد برگشتم، گفت برادر احمد، ياد خدا و ائمه را فراموش كرده اي و به وسايل و امكانات فكرمي كني! مطمئن باش كه در اين عمليات پيروز مي شوي،پس از آن در عمليات بيت المقدس هم خرمشهر را آزاد مي كني و براي كمك به شيعيان لبنان به آن جا مي روي كه لبنان پايان كار است.
سپس از آخرين ديدار حاج احمد مي گويد: يك روز قرار بود حاج احمد براي شناسايي به بيروت برود و گزارشي مبني بر اينكه اسرائيلي ها چه برسر لبنان آورده اند خدمت حضرت امام(ره) بياورد. همه ي دوستاني كه آنجا بودند خواستند حاج احمد را منصرف كنند هرچه اصرار كردند قبول نكرد گفت من بايد بروم و رفت. فرداي آن روز انگار همه حرف هاي حاجي به ذهنم آمد و نزد شهيد همت رفتم.ديدم با نگراني قدم مي زند گفتم حاج ابراهيم اگر منتظر حاج احمد هستيد،ايشان ديگر برنمي گردد.گفت چرا؟ داستان آن شب و خانه حاج احمد را تعريف كردم،آهي كشيد؛ مي دانست حاج احمد حرفي را بي خود نمي زند. شايد هم به ياد اين گفته حاجي افتاد كه، من از خداي خود خواسته ام نه در جنگ ايران و عراق شهيد بشوم و نه به دست منافقين، بلكه با خداي خود عهد كرده ام شهادتم به دست شقي ترين آدم هاي روي زمين، يعني اسرائيلي ها باشد،اين را هم مي دانم كه خدا اين تقاضاي مرا قبول مي كند.ايشان در پايان گفت: اگر حاج احمد زنده است ان شاالله برگردد و چشم همه ي ما به جمال ايشان روشن شود و اگر شهيد شده اند،ان شاالله كه با سالار شهيدان حضرت اباعبدالله و روح شهيدان مريوان و همه ي همرزمانش محشور شود.
مراسم يادبود با مداحي هم رزم ايشان برادر حاج رضا غزلي به پايان رسيد.
پس ازپايان همايش با داراب مدني فر پسر حاج توفيق به سمت حلبچه و نقطه صفرمرزي يعني به دزلي، تته و دالاني سفركرديم و از چند پاسگاه مرزي رد شديم. حس عجيبي داشتم انگار تك تك شهدا آنجا بودند جايي كه با كومله ، دمكرات و پژاك درگير و براي پاسداري از اين مرز و بوم جان خود را فدا كردند. نماز ظهر و عصر را در ۳۰۰ كيلومتري كربلاي امام حسين(ع) خوانديم و بعد از احوال پرسي با مرز داران و خادمين شهدا آنجا راترك كرده و به مريوان برگشتيم. سپس به منزل يكي ديگر از شهداي شاخص مريوان به نام كاك جلال بارنامه كه درسال ۸۳ توسط گروه كومله به شهادت رسيده بود، رفته و با پسرش به گفت وگو نشستيم. پس از مهمان نوازي خانواده شهيد، به قرارگاه و محل اسكان خود برگشتيم ، نماز مغرب و عشا را خوانديم و در مراسم مولودي خواني به مناسبت شب ولادت امام زمان (عج) كه درحسينيه برگزار شد شركت كرديم. بعد از مراسم با تك تك همرزمان ودوستان حاج احمد متوسليان مصاحبه كردم كه ان شاءالله در هفته هاي آينده تقديمتان مي كنيم. جالب اينكه ديگر زائرين هم با اشتياق به صحبت هاي آن عزيزان گوش مي دادند. انگار كه مصاحبه نبود و به شب خاطره تبديل شده بود. آن قدر سرگرم شنيدن صحبت هايشان شده بوديم كه متوجه گذر زمان نشديم و حتي هم رزمان حاج احمد هم از اين گذر زمان متحير بودند. بعد از خواندن نماز صبح به سمت تهران حركت كرديم، هرچند كه وداع با مريوان، آشيانه جاويدالاثر حاج احمد متوسليان خيلي سخت بود اما چاره اي هم نبود... اتوبوس از ميان كوه ها مي گذشت و من از پنجره به صخره هايي مي نگريستم كه جاي پاي مردي بزرگ را بر خود داشتند و روزگاري شاهد رشادت هاي او و يارانش بوده اند. كجايي حاج احمد؟ از ديدگان ما رفته اي ولي ... از دل هرگز.
منبع : kayhannews.ir.www
روز ولادت حضرت علي اكبر(ع) بود كه مسئول صفحه پيشنهادي داد مبني بر رفتن به جبهه هاي غرب، جبهه هاي جدال سخت با دشمن سرسخت! من هم كه تا به حال به مرزهاي نوراني غرب نرفته بودم پذيرفته و خوشحال شدم كه شايد عيدي خود را از حضرت علي اكبر (ع) گرفته ام و شهداي عزيز من را به كربلاي ايران دعوت كرده اند. از شب قبل براي سفر فردا لحظه شماري مي كردم تا اينكه صبح فرا رسيد و به همراه كاروان رهپويان خورشيد عازم جبهه هاي غرب شدم. خود را با حس خوبي به دهكده مقاومت پادگان امام حسن (ع) سابق رساندم. با صحنه اي روبه رو شدم كه يادآور روزهاي حماسه و دفاع مقدس بود؛ رزمندگان قديم دست در گردن دوستان خود انداخته و همديگر را در آغوش مي گرفتند، همان از معراج برگشتگان، همانها كه از قافله شهدا جا مانده بودند. سري در هواي كوي ياران رفته و پايي لاجرم گرفتار در اين دنياي خاكي. اما چهره هاي نوراني و با صفايشان، سخن از سر درون ميداد و انسان را شيفته خود مي كرد. با خودم گفتم اي كاش با آنها در يك اتوبوس باشم اما سعادت با من يار نشد و من را به همراه يكي از دوستانم، حامد چوپاني، به ماشين ديگري فرستادند.
ساعت هفت ونيم است، اتوبوس از محوطه خارج شد. همان ابتداي سفر يكي از بچه هاي همسفر آمد و گفت قصد داريم كه درطول اين سفر ختم قرآني براي حاج احمد متوسليان بگيريم و هركسي جزئي از قرآن را انتخاب كرد. اينجا حتي نوايي كه از گوشي هاي تلفن همراه به گوش مي رسد، از غربت و رشادت و از همت بهسوي شهادت بچه هاي جنگ خبر مي دهد.
غروب است و ما نزديكي هاي مريوان؛ وقتي از پشت پنجره اتوبوس به درختاني كه بر دامنه كوهها روييده اند، نگاه مي كني با خود مي گويي: چه شهيداني كه روزي براي دفاع از اين شهرها با خون خود اين درختان را آبياري كرده اند . غروب خورشيد نيز اكنون با حس وحالي شبيه غروب جمعه همراهي مي كند. احساس مي كردم كه شهدا در كردستان منتظر كاروان ما هستند تا به ما خوش آمد بگويند. چرا كه قبلاً در سفرهاي راهيان نور شنيده بودم كه سفر به مناطق جنگي نصيب كسي نمي شود مگر اين كه خود شهدا به هر كس دعوت نامه بدهند و من اين دعوت نامه را لمس و هر لحظه خدا را شكر مي كردم. به مريوان رسيديم، بانگ اذان مي گويد شهدا در نماز اول وقت پيشگام بودند. ما در دبيرستان شهيد همت اسكان داشتيم .بعد از نماز مغرب و عشا با برادرهاي كرد مسلمانمان ارتباط نزديكي برقرار كرديم و به دنبال شناسايي شهداي شاخص شهر رفتيم. من و دوستم را به منزل يكي از شهداي پيش مرگ كرد مسلمان بردند. وارد منزل شهيد حاج توفيق مدني فر شديم كه ۱۸شهيد از طائفه شان را در راه انقلاب و اسلام تقديم كرده بودند؛ خانوادهاي بسيار خون گرم و مهمان نواز. تا پاسي از شب در كنار آنها و با مهرباني بي دريغشان ساعت ها به صحبت نشستيم. انگار كه مدت ها بود آنها را مي شناختيم، اگر شيفته مرام و شخصيت اين شهيد بزرگوار نمي شدي معلوم بود با مرام و مروت بيگانه اي. به همراه دوستم و فرزند شهيد آقاي دارآب مدني فر، بعد از خواندن نماز صبح بر سر مزار حاج توفيق، يا همان كاك توفيق جبهه ها، رفتيم. پس از آن به كنار درياچه زريوار، يادمان عمليات والفجر چهار رفتيم كه طبيعتي زيبا و ديدني بود. وقتي به محل همايش مي رفتيم، عكس هاي حاج احمد متوسليان بر تارك خيابانهاي شهر مريوان مي درخشيد. به گفته مسئول ستاد راهيان نور غرب اين كار خودجوش بوده و توسط پيشمرگان كرد صورت گرفته است. هموطنان كرد علاقه زيادي به حاج احمد داشته و او را برادر احمد لقب داده بودند. به سالن آمفي تئاتر دانشگاه آزاد اسلامي رفتيم؛ محل برگزاري مراسم ياد بود سي امين سال اسارت حاج احمد متوسليان. جمعيت زيادي از سراسر كشور، مردم بومي و پيشمرگان كرد كه از ياران وفاداران حاج احمد متوسليان بودند در آنجا حضور داشتند.
برنامه با خيرمقدم به ميهمانان و تلاوت قرآن آغاز شد .پس از آن مستندي از حاج احمد متوسليان براي حضار به نمايش درآمد. در ابتداي مراسم فرماندار شهر مريوان «رشيد پور» به جايگاه آمد و ضمن خوش آمد گويي به مهمانان و حضار، از رشادت هاي حاج احمد در مريوان گفت.
وي با بيان اين كه شهر مريوان و روستاهاي اطراف بيش از ۱۱۹ بار توسط دشمن بمباران شد و اصلاً وضعيت مناسبي نداشت، به بركت نظام جمهوري اسلامي ،خون شهدا ، جوانمري حاج احمد متوسليان ، كمك برادران پيش مرگ كرد مسلمان و تدابير رهبر فرزانه انقلاب امروز شهر مريوان به لحاظ آباداني و امنيت از شهرستان هاي نمونه كردستان است.
نفر بعدي فرمانده لشكر ۲۷ محمد رسول الله سرهنگ«رضا فرزانه» بود. لحظات كوتاهي به جايگاه آمده و ضمن خوش آمد گويي به ميهمان و گرامي داشتن ياد و خاطره شهدا ، دليل برگزاري مراسم سي امين سالگرد به اسارت در آمدن جاويدالاثر عزيزمان حاج احمد متوسليان در شهر مريوان را عشق و علاقه شديد ايشان به خطه كردستان دانستند و تأكيد كردند همان طور كه حضرت آقا فرمودند، گرامي داشت ياد و خاطره شهدا، كمتر از اجر شهادت نيست اميدواريم كه مورد توجه حضرت حق تعالي قرار گيرد.
پس از آن، زمان بيان خاطرات توسط همرزمان حاج احمد متوسليان فرارسيد و ابتدا از سيف الله منتظري براي بيان خاطره دعوت شد.
او از اولين برخورد خود با حاج احمد متوسليان اين چنين مي گويد: سال ۵۸ كه با گروهي از اصفهان آمده بوديم كرمانشاه،وقتي ايشان را ديدم شيفته اش شدم، رفتار حاجي و چهره ي معصومانه اش همه را به خود جذب مي كرد. آن روز از گروه خودجدا شده و با حاجي همراه شدم. آقاي منتظري از خاطرات آن دوران و آزادسازي مريوان اين چنين اشاره كرد: اولين روزي كه ما را با بالگرد به مريوان آوردند ارتفاعات اطراف پادگان مريوان در اختيار گروهك ها بود. در تپه هاي اطراف پادگان مستقر شديم كه قله ي بالاي پادگان را بگيريم و اولين شهيد ،به نام شهيد «ولي جناب» تنها شهيد آن روز را آنجا داديم ، وقتي نتوانستيم ارتفاعات را بگيريم ،برگشتيم. شب چهار فريب خورده كومله آمدند و تسليم شدند، گفتند: ما شما را دقيقاً با تير مي زديم ولي هرچه به طرف شما شليك مي كرديم به شما نمي خورد از اين رو ما به حقانيت شما پي برديم،تسليم شدند و با كمك آنها قله را گرفته و از آن جا به شهر سرازير شديم.راحت ترين عملياتي كه در طي اين دوسال انجام داديم، گرفتن مريوان بدون هيچ درگيري بود.در آن برف بي سابقه سال ۶۰ در شهر مستقر شديم. با اينكه همه كم سن وسال بوديم اين شرايط سخت و دوري از محل زندگي اين را در ذهن من تداعي مي كرد كه چقدر آقا اباعبدالله و ۷۲ تن يارانشان مظلوم بودند .از طرفي خدا را شكر مي كردم كه چنين امتحاني را براي ما قرار داده و دعا مي كردم كه به حول و قوه الهي از اين امتحان سربلند بيرون آييم.
همرزم حاج احمد متوسليان با ابراز خوشحالي از اين كه در چنين دوراني و با جوان هايي مثل حاج احمد متوسليان، حسين قجه اي، رضا چراغي و .. زندگي كرده اند از برادران پيشمرگ كرد مسلمان هم ياد كرده و افزود: اگر كمك اين پيشمرگان نبود ما اين قدر موفق نبوديم،چرا كه ما راه بلد منطقه نبوديم و پيشرفت عمليات ها را به دليل رشادت و جوانمردي اين عزيزان مي دانيم كه ما حتي مناطقي كه عراق بر روي آن ها مسلط بود را پس گرفته و در خاك عراق نيز پيش روي كرديم .
وي حاج احمد را كار گشاي مردم خواند و گفت: شايد پيرمردها و پيرزن هايي هنوز هم در مريوان باشند كه به ياد مي آورند روزهايي را كه تمام مشكلاتشان را در سپاه مريوان حل مي كردند، حاج احمد حتي همه حقوق خود را در راه كمك به مردم خرج مي كرد و نسبت به مشكلات مردم بي تفاوت نبود. حاجي پس از هر عمليات و آزادسازي روستايي مي گفت اولين كار بايد باز كردن مدرسه و راه اندازي آن و آمدن ماشين آذوقه به آن روستا باشد.
محبوبيت حاج احمد در بين مردم به قدري بود كه وقتي مي خواست از مريوان برود، تمام پيشمرگان كرد و مردم شهر گريه مي كردند و حاج احمد را برادر بزرگ خودشان مي دانستند چرا كه برادري و مردانگي اش را به آنها ثابت كرده بود.
ماموستا فتاحي نيز به عنوان يكي از ياران كرد حاج احمد متوسليان در ادامه مراسم با فرستادن سلام و درود به امام خميني، شهيدان انقلاب و مقام معظم رهبري خاطرات خود را اين طور بيان كرد: ايشان (متوسليان) هر زمان كه فرصتي مي يافت به ديدار خانواده ي شهيدان،جانبازان و ايثارگران مي رفت از آن ها دلجويي كرده و كمبودهايشان را جبران مي كرد.شخصيت اين مرد بزرگ اين طور بود كه حتي با ضد انقلاب هم مهربانانه رفتار مي كرد و در زمان حضور حاج احمد حدود سه هزار نفر از آنهايي كه فريب خورده بودند خود را تسليم كردند. وي افزود: كردها به هر كسي برادر احمد نمي گويند مگر اينكه برادري اش ثابت شده باشد و حاج احمد،براي ما برادر احمد بود.
ماموستا فتاحي از جانبازان عزيز ماست كه در حال حاضر جزء گروه تفحص بودن منطقه را افتخار خود مي داند و مي گويد كه اخيراً شهدايي را تفحص كرديم كه از بچه هاي مشهد بودند و اين مرا به اين فكر انداخت كه جوانان آن روز چقدر نسبت به ميهن شان غيرت داشتند كه مثل اين شهيدان از مشهد به منطقه ما براي پاسداري آمدند و اين نشان مي دهد كه همه ما از يك خانواده هستيم و همه با هم برادريم،فقط به مسئولين عزيزمان يادآوري مي كنم اين صندلي هايي كه امروز بر آن نشسته ايد، ثمره خون شهداست. مراقب باشيم كه فرداي قيامت شرمنده آن ها نشويم.
سردار «حاج عباس برقي» از ياران حاج احمد متوسليان به جايگاه دعوت شد و در ابتداي صحبت از همه كساني كه در اجراي اين مراسم ياري رساندند، تشكر و قدرداني كرد و حاج احمد را فاتح شهر مريوان و حيدر رزمنده ها ناميد و تصريح كرد كه اگر پيش مرگان كرد مسلمان حاج احمد را ياري نمي كردند امنيت منطقه و فتح شهر مريوان امكان پذير نبود.
همچنين ايشان با بيان خاطره اي شب قبل از رفتن به لبنان را اين طور توصيف مي كند: با گروهي از بچه ها به منزل حاج احمد رفته بوديم بعد از خوردن شام،درباره رفتن به لبنان صحبت كرديم كه حاجي گفت من مي دانم كه در اين سفر برگشتي نيست ، پس وصيت نامه هاي خود را بنويسيد. وقتي دليل اين حرف ايشان را پرسيديم، با حالت بغض گفت: فتح المبين را به خاطر داريد يك شب كه براي گرفتن وضو بيرون رفته بودم در فكر اين بودم كه شايد با اين امكانات كم شكست بخوريم و در اين صورت آبرويمان مي رود، در همان تاريكي شب يك نفر با لباس سپاه روي شانه ام زد برگشتم، گفت برادر احمد، ياد خدا و ائمه را فراموش كرده اي و به وسايل و امكانات فكرمي كني! مطمئن باش كه در اين عمليات پيروز مي شوي،پس از آن در عمليات بيت المقدس هم خرمشهر را آزاد مي كني و براي كمك به شيعيان لبنان به آن جا مي روي كه لبنان پايان كار است.
سپس از آخرين ديدار حاج احمد مي گويد: يك روز قرار بود حاج احمد براي شناسايي به بيروت برود و گزارشي مبني بر اينكه اسرائيلي ها چه برسر لبنان آورده اند خدمت حضرت امام(ره) بياورد. همه ي دوستاني كه آنجا بودند خواستند حاج احمد را منصرف كنند هرچه اصرار كردند قبول نكرد گفت من بايد بروم و رفت. فرداي آن روز انگار همه حرف هاي حاجي به ذهنم آمد و نزد شهيد همت رفتم.ديدم با نگراني قدم مي زند گفتم حاج ابراهيم اگر منتظر حاج احمد هستيد،ايشان ديگر برنمي گردد.گفت چرا؟ داستان آن شب و خانه حاج احمد را تعريف كردم،آهي كشيد؛ مي دانست حاج احمد حرفي را بي خود نمي زند. شايد هم به ياد اين گفته حاجي افتاد كه، من از خداي خود خواسته ام نه در جنگ ايران و عراق شهيد بشوم و نه به دست منافقين، بلكه با خداي خود عهد كرده ام شهادتم به دست شقي ترين آدم هاي روي زمين، يعني اسرائيلي ها باشد،اين را هم مي دانم كه خدا اين تقاضاي مرا قبول مي كند.ايشان در پايان گفت: اگر حاج احمد زنده است ان شاالله برگردد و چشم همه ي ما به جمال ايشان روشن شود و اگر شهيد شده اند،ان شاالله كه با سالار شهيدان حضرت اباعبدالله و روح شهيدان مريوان و همه ي همرزمانش محشور شود.
مراسم يادبود با مداحي هم رزم ايشان برادر حاج رضا غزلي به پايان رسيد.
پس ازپايان همايش با داراب مدني فر پسر حاج توفيق به سمت حلبچه و نقطه صفرمرزي يعني به دزلي، تته و دالاني سفركرديم و از چند پاسگاه مرزي رد شديم. حس عجيبي داشتم انگار تك تك شهدا آنجا بودند جايي كه با كومله ، دمكرات و پژاك درگير و براي پاسداري از اين مرز و بوم جان خود را فدا كردند. نماز ظهر و عصر را در ۳۰۰ كيلومتري كربلاي امام حسين(ع) خوانديم و بعد از احوال پرسي با مرز داران و خادمين شهدا آنجا راترك كرده و به مريوان برگشتيم. سپس به منزل يكي ديگر از شهداي شاخص مريوان به نام كاك جلال بارنامه كه درسال ۸۳ توسط گروه كومله به شهادت رسيده بود، رفته و با پسرش به گفت وگو نشستيم. پس از مهمان نوازي خانواده شهيد، به قرارگاه و محل اسكان خود برگشتيم ، نماز مغرب و عشا را خوانديم و در مراسم مولودي خواني به مناسبت شب ولادت امام زمان (عج) كه درحسينيه برگزار شد شركت كرديم. بعد از مراسم با تك تك همرزمان ودوستان حاج احمد متوسليان مصاحبه كردم كه ان شاءالله در هفته هاي آينده تقديمتان مي كنيم. جالب اينكه ديگر زائرين هم با اشتياق به صحبت هاي آن عزيزان گوش مي دادند. انگار كه مصاحبه نبود و به شب خاطره تبديل شده بود. آن قدر سرگرم شنيدن صحبت هايشان شده بوديم كه متوجه گذر زمان نشديم و حتي هم رزمان حاج احمد هم از اين گذر زمان متحير بودند. بعد از خواندن نماز صبح به سمت تهران حركت كرديم، هرچند كه وداع با مريوان، آشيانه جاويدالاثر حاج احمد متوسليان خيلي سخت بود اما چاره اي هم نبود... اتوبوس از ميان كوه ها مي گذشت و من از پنجره به صخره هايي مي نگريستم كه جاي پاي مردي بزرگ را بر خود داشتند و روزگاري شاهد رشادت هاي او و يارانش بوده اند. كجايي حاج احمد؟ از ديدگان ما رفته اي ولي ... از دل هرگز.
منبع : kayhannews.ir.www