تاریخ انتشار
پنجشنبه ۴ خرداد ۱۳۹۱ ساعت ۱۵:۳۸
کد مطلب : ۴۵۰
شهید بهشتی
سجده معرفت
جشن حنابندان ، ص 112-111
بهشتی لحضاتی پیش می گفت : « تا حالا هیچ وقت دقت کرده ای ؟ وقتی بچه ها شهید می شوند به حالت سجده به ملاقات خدا می روند ! من هم دوست دارم که این گونه بروم !»
سبحان الله ! اگر بگویم دقایقی بعد ، او را در سجده دیدم باورتان می شود ؟ باورش مشکل است ، اما باور کنید ! خود او بود که به آرزویش رسیده بود. به محض انفجار ، پیراهن بادگیرش آتش گرفت. هرچند که بچه ها پتویی بر رویش انداختند و آتش را خاموش کردند ، ولی ترکش های سعادت بخش ، او را در هم فشردند و او در سجده خدایش را ملاقات کرد.
سبحان الله ! اگر بگویم دقایقی بعد ، او را در سجده دیدم باورتان می شود ؟ باورش مشکل است ، اما باور کنید ! خود او بود که به آرزویش رسیده بود. به محض انفجار ، پیراهن بادگیرش آتش گرفت. هرچند که بچه ها پتویی بر رویش انداختند و آتش را خاموش کردند ، ولی ترکش های سعادت بخش ، او را در هم فشردند و او در سجده خدایش را ملاقات کرد.