تاریخ انتشار
دوشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۲ ساعت ۰۰:۵۱
کد مطلب : ۲۱۰۰
سردبیر :
سرزمین اروند وحشی / سرزمین نخل های بی سر
اروند !
سلام بر تو که سر مگوی شهیدان را سویدای وجودت نهفته داری.
تو قطره اشکی هستی که از ازل از دیده شلمچه چکیده ای و تا ابدیت خواهی چکید و من تشنه یک قطره از زلال رازهای توام .
عطش سوزناک درونم جز در کنار ساحل تو فرو نمی نشیند .
امشب دلم هوای تو کرده !
مدتی است که از آخرین دیدارمان می گذرد و من در انتظار دیداری دوباره هر شب خواب تو و ماه و نخل را می بینم و هر وقت چفیه ام را می بویم خیس از خاطره توست.
اروند !
دلم هوای تو دارد .
هر چند که مرا به « کیش » می خوانند ، غافل از اینکه کیش من توئی و آئینم شلمچه .
مرا به جنگل های سرسبز شمال می خوانند ، غافل از اینکه سرسبزتر از دشت شلمچه در کره خاکی یافت نمی شود. اگر عده ای نمی بینند این همه سرسبزی را ، گناه من چیست ؟
و باز مرا به زاینده رود می خوانند غافل از اینکه رود زاینده من توئی.
تو عصاره شلمچه ای .
تو خلاصه کرخه و کارونی.
تو تبرک شده دست شهیدان و آمیخته با خون آنانی .
اروند !
دوست دارم بیایم تا به یاد روزهای سرخ زیستن و شب های سبز گریستن رزمندگان در سرزمین نخل های بی سر ، صمیمانه با تو گفت و گو کنم.
ای جاری از دیده شلمچه !
می خواهم غروبی در کنارم باشی و هجرت خورشید خون رنگ جنوب را که آرام ارام در پشت نخل ها پنهان می شود ، در سیمای تو نظاره کنم.
و کاش تو هم راز دل بگشایی و برایم سخن بگویی .
برایم بگویی که چه حالی داشتی آن هنگام که در نیمه شبی چون امشب ، بچه های بسیجی با آب زلالت وضو می ساختند و در جوار تو به راز و نیاز با معبود دل می سپردند .
من می دانم .
می دانم که به خود می بالی چون متبرک شده دست بسیجیان روح الهی .
ای اروند وحشی !
می خواهم برایم بگویی که صبح بعد از عملیات چرا آنقدر آرام و سنگین در میدان بودی ؟
مگر بر تو چه گذشته بود که آن سکوت سنگین را اختیار کرده بودی ؟
می خواهم بگویی که پیکرهای نازنین عزیزان ما را در کدام ناحیه به بیکرانه اقیانوس ها سپردی و جاویدشان نمودی .....
و باز می خواهم بگویی ....
ای اروند وحشی !
من خواهم آمد.
می آیم تا راز دل بگشایی .
دیدار نزدیک است ، میقات راهیان نور ،در روزهای تعطیلی که می خواهم کرکره دکان گناه را پائین بکشم.
سلام بر تو که سر مگوی شهیدان را سویدای وجودت نهفته داری.
تو قطره اشکی هستی که از ازل از دیده شلمچه چکیده ای و تا ابدیت خواهی چکید و من تشنه یک قطره از زلال رازهای توام .
عطش سوزناک درونم جز در کنار ساحل تو فرو نمی نشیند .
امشب دلم هوای تو کرده !
مدتی است که از آخرین دیدارمان می گذرد و من در انتظار دیداری دوباره هر شب خواب تو و ماه و نخل را می بینم و هر وقت چفیه ام را می بویم خیس از خاطره توست.
اروند !
دلم هوای تو دارد .
هر چند که مرا به « کیش » می خوانند ، غافل از اینکه کیش من توئی و آئینم شلمچه .
مرا به جنگل های سرسبز شمال می خوانند ، غافل از اینکه سرسبزتر از دشت شلمچه در کره خاکی یافت نمی شود. اگر عده ای نمی بینند این همه سرسبزی را ، گناه من چیست ؟
و باز مرا به زاینده رود می خوانند غافل از اینکه رود زاینده من توئی.
تو عصاره شلمچه ای .
تو خلاصه کرخه و کارونی.
تو تبرک شده دست شهیدان و آمیخته با خون آنانی .
اروند !
دوست دارم بیایم تا به یاد روزهای سرخ زیستن و شب های سبز گریستن رزمندگان در سرزمین نخل های بی سر ، صمیمانه با تو گفت و گو کنم.
ای جاری از دیده شلمچه !
می خواهم غروبی در کنارم باشی و هجرت خورشید خون رنگ جنوب را که آرام ارام در پشت نخل ها پنهان می شود ، در سیمای تو نظاره کنم.
و کاش تو هم راز دل بگشایی و برایم سخن بگویی .
برایم بگویی که چه حالی داشتی آن هنگام که در نیمه شبی چون امشب ، بچه های بسیجی با آب زلالت وضو می ساختند و در جوار تو به راز و نیاز با معبود دل می سپردند .
من می دانم .
می دانم که به خود می بالی چون متبرک شده دست بسیجیان روح الهی .
ای اروند وحشی !
می خواهم برایم بگویی که صبح بعد از عملیات چرا آنقدر آرام و سنگین در میدان بودی ؟
مگر بر تو چه گذشته بود که آن سکوت سنگین را اختیار کرده بودی ؟
می خواهم بگویی که پیکرهای نازنین عزیزان ما را در کدام ناحیه به بیکرانه اقیانوس ها سپردی و جاویدشان نمودی .....
و باز می خواهم بگویی ....
ای اروند وحشی !
من خواهم آمد.
می آیم تا راز دل بگشایی .
دیدار نزدیک است ، میقات راهیان نور ،در روزهای تعطیلی که می خواهم کرکره دکان گناه را پائین بکشم.