فقط دعا کنید مادرش را هم ببرد...
در حسینیه معراج کنار ضریح شهدا نشسته بود آرام آرام گریه می کرد و می گفت: من را هم ببر پیش خودت عزیزم، دیگر نمی توانم دوری تو را تحمل کنم. عزیزم کجایی مادر؟ ...
دائم این جملات را تکرار می کرد. حدس زدم که فرزندش باید مفقودالاثر باشد. منتظر ماندم تا کمی آرام شود. آماده ی حرکت به سمت اتوبوس شدند که سمتش رفتم و خواستم مصاحبه ای کوتاه انجام دهم چند سوالی را پاسخ گفت ولی از آنجایی که بیماری قلبی داشت دیگر نتوانست صحبت کند از همین رو با پسر او گفتگو کردیم.
- پسرتان شهید مفقود است؟
بله
- کدام عملیات به شهادت رسیدند؟
عملیات بیت المقدس
- چند سال داشت؟
۲۱ سال
- چند سال است که از پسرتان خبر ندارید؟
تقریبا ۳۰ سال
- تابحال خوابش را دیده اید؟
خیلی ها خوابش را می بینند، جایش خیلی خوب است؛ فقط دعا کنید مادرش را ببرد.
- برای جوانانی که به این مناطق می آیند صحبتی دارید؟
ببخشید نمی توانم...
ادامه گفتگو با پسر ایشان:
برادرم در مرحله اول عملیات طریق القدس، قسمت ایزایی عملیات در بیست و پنجم عاشورا حضور داشته است. ایشان در قسمت اطلاعات عملیات بود. آن شب به خاطر اینکه محور را بهتر می شناخت فرمانده ی گردان خط شکن بود. از همرزمان شهید علی هاشمی بود و چون بچه اهواز بود و منطقه را خوب می شناخت تا عراق هم نفوذ می کرد. یعنی با پوشیدن لباس عراقی نفوذ می کرد و بر می گشت.
- ایشان در کدام منطقه مفقود شده اند؟
در کرخه نور نزدیک طراح ولی بالاتر از طراح
- از بین یادمان هایی که زائران می روند، کدام یادمان به این منطقه ای که می گویید نزدیک است؟
دقیقا نمی دانم. ولی من خودم چندین بار رفتم و منطقه را گشتم، اتفاقا چند شهید هم پیدا کردیم اما ایشان را نه.
- دوستان و همرزمان شهید، شهادت را دیده بودند؟
بله، نیرو رسان و معاونش بچه اهواز بود. گفتند آتش سنگین می شود و نیرو می خوابد. فرمانده شجاعت به خرج می دهد و به خط می زند و از خاکریز تیربارچی بالا می رود و شروع به شلیک کردن به سمت عراقی ها می کند. معبر را باز می کند و خط را هم خودش می شکند. وقتی بچه هایش رشادت فرمانده را اینگونه می بینند به جلو می آیند. اما در این بین ظاهرا یکی از عراقی ها یک نارنجک به طرفش می اندازد و منفجر می شود. نیرو رسان و معاونش که نزدیکش بودند می گویند نارنجک روی صورتش منفجر می شود و شهید می شود اما چون آن منطقه حمله ایذایی بود و رد گم کنی بود. نمی توانند جنازه را با خود به عقب بیاورند. در واقع اصل عملیات این طرف در اهواز بود از طرف دب حردان، پادگان حمید شروع کردند به زدن. ایذایی داشتیم که از کناره ها می زدند. ایزایی بالا از طرف کرخه نور و طراح شروع شد. اصلش کرخه نور بود. وقتی کرخه نور ایذایی را برای گمراه کردن زد چون منطقه مستعد شده بود، حمله ایذایی معمولا یک نشانه به دشمن می دهند که عملیات اینجاست ولی در واقع این دروغ است. روی استعداد دشمن منطقه چندین بار گرفته و پس داده شد. بعد از این دشمن فهمید که فایده ای ندارد این عملیات ها و تا جفیر عقب نشینی کرد و آنجا مستقر شد.
- اسم برادرتان چه بود؟
رحمت الله برزو
- چندسالشان بود که شهید شدند؟
حدود ۲۰ یا ۲۱ سالش بود که شهید شد.
- قبل از اینکه به جبهه بروند شغلشان چه بود؟
یک کارگر ساده بود. یک آدم عادی بود. اوایل انقلاب در سوسنگرد کار می کرد ولی در طول انقلاب خیلی خوب فعالیت انقلابی کرد به طوری که ساواک دنبالش می گشت. همسایه ها به پدرم می گفتند جلوی پسرت را بگیر. انسان خیلی معنوی و ماه گونه ای نبود. بعد از انقلاب مثل تمام جوانان متحول شد. الحمدالله و خدا را شکر سعادت مند شد.
- به نظر شما برای کاروانهایی که اینجا می آیند چه چیزی بهتر است و به چه چیزی بیشتر باید توجه کنند؟
اینکه جو کاذب ایجاد کنیم و بخواهیم داستان ساختگی در سر جوانها بپرورانیم ارزش ندارد. دل باید مستعد شود و به طرف خداوند بیاید. بار معنوی و شناختی فرزندانمان را نسبت به دین و قرآن و خدا بالا ببریم چون معرفت به خدا و حضرت محمد(ص) و آل محمد است که انسان را اوج می دهد. خداوند خیر برای ما خواسته و تمام خیر محمد(ص) و آل محمد است. در ذات خداوند رحمت است و تمام این رحمت در این خاندان است. در سفر راهیان نور بستگی به عملکرد مسئولین دارد که افراد به این مهم دست پیدا کنند. اول مشخص کنند که تمام این مسیر در راه خدا است. متوجه کنند افراد را که حسین (ع) در اوج محبت نسبت به خدا است و به کلام پدرش رفته است که می گوید: خدایا من از ترس جهنم و طمع بهشت عبادت نمی کنم بلکه تو را شایسته ی پرستش دیدم. این معرفت باید اوج بگیرد. اگر این را در جوانان رشد دادید فایده دارد ولی اگر اینجا یک مسئله ی کاذب و دروغ را برای افراد گفتید هیچ رشدی صورت نمی گیرد هر چقدر هم برای شهدا گریه کنند فایده ای ندارد. ما هم با شهدا بودیم، ما هر وقت یاد رفیقان خودمان افتادیم گفتیم خدایا تو دست آنها را گرفتی. آنها هم مانند این جوانان بودند. خدا به آن شهید محبت کرد و او اوج گرفت ما باید این قسمت معنوی را در نظر بگیریم که پایبندی به اصول و روش محمد(ص) و آل محمد است. اگر اینگونه شد کشور ما پایبند خواهد شد. اگر نشدیم این جوان هیچ ارزشی ندارد چون اگر کوچکترین دوست دیگری او را دعوت کرد به یک مجلس آنچنانی می رود و اصلا هم ناراحت نمی شود. یکی از دوستان ما می گوید: منافقین از کفار بدتر هستند.