مثل اولین زیارت امام رضا
برای تهیه گزارش و خبر از مراسم بزرگداشت شهید باکری به سمت هور می رفتیم. سر راهمان برای زیارت و نماز ظهر در یادمان شهدای هویزه توقف کوتاهی داشتیم. در قسمت بانوان منتطر آمدن بقیه افراد گروه بودم که با او مواجه شدم. نتیجه دیدارمان کوتاهم با این دختر جوان مصاحبه ای شد که در ادامه می خوانید.
- دفعه چندم است که به این سفر می آیید؟
این اولین بار است.
- به چه دلیل به این سفر آمدید؟
بسیار اتفاقی از طریق بسیج ثبت نام کردم. خانواده این مناطق را دوست داشتند ولی بخاطر وضعیت روحی نامناسب من زیاد مایل نبودند در این اردو شرکت کنم. معتقد بودند اگر این مناطق را ببینم وضعیت روحی ام بدتر می شود ، ولی من به صورت خاصی عاشق شهیدان هستم و وقتی در تلویزیون تصاویرشان را می دیدم اشکم سرازیر می شد. همیشه آرزو داشتم بازدید این مناطق بیایم .شهیدان ما را طلبیدند و ما خدمتشان آمدیم.
- کدام منطقه را بیشتر دوست داشتید؟
اینجا (هویزه) و شلمچه را خیلی دوست داشتم. اینجا(هویزه) وقتی برای وضو به حیاط آمدم و به داخل برگشتم حال و هوای عجیبی داشتم که خیلی خوبی بود. مانند زمانی بود که برای اولین بار به زیارت امام رضا (ع) رفتم. واقعا عالی بود.
- بازدید این مناطق چه تاثیری در شرایط روحی شما داشت ؟
در تلویزیون شنیده بودم که توصیف نشدنی است. نمی دانم چه بگویم واقعا توصیف ناپذیر است. حس و حال دیگری دارد. اصلا حال خودت یادت می رود. همه افراد می گفتند برای ما دعا بکنید ولی برای دعا کردن زبان انسان قفل می شود و نمی دانید باید چه بگویید. اینجا انسان تنها دعایی که باید بکند این است که از شهدا بخواهد فقط یک ذره از آن حال و هوایی که داشته اند را به ما بدهند.
- ذهنیت شما نسبت به این مناطق قبل از این سفر چه بود؟
مثلا می دانستم شلمچه یک صحرا است و حتی شنیده بودم وقتی از اتوبوس پیاده می شوید، پای انسان که خاک شلمچه را حس می کند انگار خاکش فرد را می گیرد و دلت حس و حال عجیبی پیدا می کند. ولی باز هم تا خود فرد تجربه نکند نمی فهمد چگونه است.
- اینجا با آن چیزی که فکر می کردی چقدر تفاوت داشت؟
با اینکه زیاد از این مناطق شنیده بودم ولی حضور و درک مستقیم خیلی تفاوت داشت با حرفهایی که زده بودند.
-بهترین تجربه شما در این سفر چه بود؟
فکر کنم همین مکان (هویزه) بود؛ نه، اولین تجربه در راه آمدن بود. داخل اتوبوس عکس سردار شهید مهدی باکری را به شیشه زده بودند. صندلی من آخر اتوبوس بود. خیلی اتفاقی صندلی من را با یکی از افراد دیگر اتوبوس عوض کردند. من تنها آمدم و دوستانم همراهم نیستند. در حال صحبت با بچه های دیگر بودم که خیلی اتفاقی عکس شهید باکری را دیدم. از آن لحظه به بعد تا رسیدن به هویزه با شهید حرف می زدم. این بهترین تجربه بود و به مسئولین اتوبوس گفته ام که حتما آن عکس را به من بدهند. امروز هم بدون اینکه اطلاع داشته باشم آمدیم به این سمت که به بزرگداشت شهید مهدی باکری است برویم و از اینجا هم تا هور و مجنون زیاد فاصله ای نیست.
- چه پیشنهادی به مسئولین برگزاری اردوهای راهیان نور دارید؟
زمان اردو را بیشتر کنند. چون در این عجله کردن برای رسیدن به اتوبوس انسان از بعضی از مسائل غافل می شود.
- در میان محصولات فرهنگی کدام محصول را بیشتر دوست داشتید؟
همه را مطالعه نکردم ولی من خاطرات شهدا را خیلی دوست دارم و احساس می کنم کمتر در این مورد کار شده بود.