کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

بُرشی از کتاب «سلام بر ابراهیم»؛

با پیشنهاد ابراهیم کردستان آزاد شد

راوی: مهدی فریدوند

25 مرداد 1397 ساعت 9:59

سنندج - جهاد رسانه ای شهید رهبر - مقر دوم ضد‌انقلاب هم بدون درگیری تصرف شد شهر، بار دیگر به دست بچه‌های انقلابی افتاد. فرمانده سربازان، پس از این ماجرا می‌گفت: اگر چند سال دیگر هم صبر می‌کردیم، سربازان من جرات چنین حمله‌ای را پیدا نمی‌کردند این را مدیون برادر هادی و دیگر دوستان هم‌رزم ایشان هستیم


به گزارش راهیان نور، از صدر اسلام تا امروز، دیار سلمان فارسی، بی‌شمار جوانان رشیدی را که در راه حق جانفشانی کرده‌اند، به خود دیده است. به راستی که تولد «ابراهیم» برگ زرینی در تاریخ انقلاب است، زیرا با مطالعه سرگذشت زندگی شهید «ابراهیم هادی» به یک انسان کامل در همه زمینه‌های زندگی می‌رسیم.

شهید هادی چهارمین فرزند خانواده بود. پدرش مشهدی محمدحسین به ابراهیم علاقه خاصی داشت ابراهیم نیز منزلت پدر خویش را به‌خوبی شناخته بود پدری که با شغل بقالی توانسته فرزندانش را به بهترین نحو تربیت کند. ابراهیم نوجوانی بیش نبود که طعم تلخ یتیمی را چشید از آنجا بود که هم‌چون مردان بزرگ، زندگی‌اش را به پیش برد.در ادامه بُرش‌هایی از کتاب «سلام بر ابراهیم» را می‌خوانید:

تابستان ۱۳۵۸ بود. بعد از نماز ظهر و عصر جلوی مسجد‌ سلمان ایستاده بودیم. داشتم با ابراهیم حرف می‌زدم که یک‌دفعه یکی از دوستان با عجله آمد و گفت: پیام امام رو شنیدید؟ با تعجب پرسیدیم: نه، مگه چی شده؟ گفت: امام دستور دادند و گفتند بچه‌ها و رزمنده‌های کردستان را از محاصره خارج کنید. بلافاصله محمد شاهرودی آمد و گفت: من و قاسم تشکری و ناصر کرمانی عازم کردستان هستیم. ابراهیم گفت: ما هم هستیم. بعد رفتیم تا آماده حرکت شویم.

ساعت چهار عصر بود. ۱۱ نفر با یک ماشین بلیزر به سمت کردستان حرکت کردیم. یک تیربار «ژ ۳»، چهار قبضه اسلحه و چند نارنجک کل وسایل همراه ما بود. بسیاری از جاده‌ها بسته بود. در چند محور مجبور شدیم از جاده خاکی عبور کنیم. اما با یاری خدا، فردا ظهر به سنندج رسیدیم.

از همه‌جا بی‌خبر وارد شهر شدیم جلوی یک دکه روزنامه‌فروشی ایستادیم، ابراهیم پیاده شد که آدرس مقر سپاه را بپرسد یک‌دفعه فریاد زد: بی‌دین این‌ها چیه که می‌فروشی؟ با تعجب نگاه کردم. دیدم کنار دکه، چند ردیف مشروبات الکلی چیده شده، ابراهیم بدون مکث اسلحه را مسلح کرد و به سمت بطری‌ها شلیک کرد، بطری‌های مشروب خرد شد و روی زمین ریخت بعد هم بقیه را شکست و با عصبانیت و سراغ جوان صاحب دکه رفت.

  جوان گوشه دکه خیلی ترسیده بود، خودش را مخفی کرد. ابراهیم به چهره او نگاه کرد و با آرامش گفت: پسر جون، مگه تو مسلمون نیستی این نجاست‌ها چیه که می‌فروشی، مگه خدا تو قرآن نمی‌گه: «این کثافت‌ها از طرف شیطانه، از این‌ها دور بشید.» جوان سرش را به علامت تایید تکان دادو مرتب می‌گفت: غلط کردم، ببخشید. ابراهیم کمی با او صحبت کرد بعد با هم بیرون آمدند.

جوان مقر سپاه را نشان داد و ما هم حرکت کردیم. صدای گلوله‌های «ژ ۳» سکوت شهر را شکسته بود همه در خیابان به ما نگاه می‌کردند، ما هم بی‌خبر از همه‌جا در شهر می‌چرخیدیم بالاخره به مقر سپاه سنندج رسیدیم.

جلوی تمام دیوار‌های سپاه، گونی‌های پر از خاک چیده شده بود. آن‌جا به یک دژ نظامی بیشتر شباهت داشت هیچ چیزی از ساختمان پیدا نبود هرچه در زدیم بی‌فایده بود هیچ‌کس در را باز نمی‌کرد. از پشت در می‌گفتند: شهر دست ضد‌انقلابه، شما هم این‌جا نمانید، بروید فرودگاه. گفتیم: ما آمدیم به شما کمک کنیم. لااقل بگویید فرودگاه کجاست؟ یکی از بچه‌های سپاه آمد لب دیوار و گفت: اینجا امنیت نداره، ممکنه ماشین شما را هم بزنند. سریع از این‌طرف از شهر خارج بشید. کمی که بروید به فرودگاه می‌رسید نیرو‌های انقلابی آن‌جا مستقر هستند.

ما به سمت فرودگاه راه افتادیم  آن‌جا بود که فهمیدیم داخل سنندج چه خبر است. به جز مقر سپاه و فرودگاه همه‌جا دست ضد‌انقلاب بود سه گردان از سربازان ارتشی آن‌جا بودند. حدود یک گردان هم از نیرو‌های سپاه در فرودگاه مستقر بودند گلوله‌های خمپاره از داخل شهر به سمت فرودگاه شلیک می‌شد.

برای اولین بار محمد بروجردی را در آن‌جا (کردستان) دیدیم. جوانی با ریش‌ها و موی طلایی و با چهره‌ای جذاب و خندان. برادر بروجردی در آن شرایط، نیرو‌ها را خیلی‌خوب اداره می‌کرد. بعد‌ها فهمیدم فرماندهی سپاه غرب کشور را برعهده دارد.

روز بعد با برادر بروجردی جلسه گذاشتیم فرمانده‌هان ارتش هم حضور داشتند ایشان فرمودند: با توجه به پیام امام، نیروی زیادی در راه است ضد انقلاب‌ها هم خیلی ترسیده‌اند. آن‌ها داخل شهر دو مقر مهم دارند باید طرحی برای حمله به این دو مقر داشته باشیم. صحبت‌های مختلفی شد، ابراهیم گفت: این‌طور که در شهر پیداست مردم هیچ ارتباطی با آن‌ها ندارند بهتر است به یکی از مقر‌های ضد‌انقلاب حمله کنیم در صورت موفقیت به سراغ مقر بعدی برویم.

همه با این طرح موافقت کردند قرار شد نیرو‌ها را برای حمله آماده کنیم اما همان روز نیرو‌های سپاه را به منطقه پاوه اعزام کردند فقط نیرو‌های سرباز در اختیار فرماندهی قرار گرفت.

ابراهیم و دیگر رفقا به تک‌تک سنگر‌های سربازان سر زدند و با آن‌ها صحبت می‌کردند و روحیه می‌دادند. بعد هم یک وانت هندوانه تهیه کردند و بین سربازان پخش کردند به این طریق رفاقتشان با سربازان بیشتر شد. آن‌ها با برنامه‌های مختلف آمادگی نیرو‌ها را بالا بردند. صبح یکی از روز‌ها آقای خلخالی به جمع بچه‌ها اضافه شد تعداد دیگری از بچه‌های رزمنده هم از شهر‌های مختلف به فرودگاه سنندج آمدند.

پس از آمادگی لازم، مهمات بین بچه‌ها توزیع شد تا قبل از ظهر به یکی از مقر‌های ضد‌انقلاب در شهر حمله کردیم سریع‌تر از آن‌چه فکر می‌کردیم آن‌جا محاصره شد بعد هم بیشتر نیرو‌های ضد انقلاب را دستگیر کردیم از داخل مقر به‌جز مقدار زیادی مهمات، مقادیر زیادی دلار و پاسپورت و شناسنامه‌های جعلی پیدا کردیم ابراهیم همه آن‌ها را در یک گونی ریخت و تحویل مسئول سپاه داد.

مقر دوم ضد‌انقلاب هم بدون درگیری تصرف شد شهر، بار دیگر به دست بچه‌های انقلابی افتاد. فرمانده سربازان، پس از این ماجرا می‌گفت: اگر چند سال دیگر هم صبر می‌کردیم، سربازان من جرات چنین حمله‌ای را پیدا نمی‌کردند این را مدیون برادر هادی و دیگر دوستان هم‌رزم ایشان هستیم آن‌ها با دوستی‌ای که با سرباز‌ها داشتند روحیه‌ها را بالا بردند. در آن دوره، فرماندهان بسیاری از فنون نظامی و نحوه نبرد را به ابراهیم و دیگر بچه‌ها آموزش دادند این کار، آن‌ها را به نیرو‌های ورزیده‌ای تبدیل نمود که ثمره آن در دوران دفاع مقدس آشکار شد.

ماجرای سنندج زیاد طولانی نشد هرچند در دیگر شهر‌های کردستان هنوز درگیری‌های مختصری وجود داشت ما در شهریور ۱۳۵۸ به تهران برگشتیم. قاسم و چند نفر دیگر از بچه‌ها در کردستان ماندند و به نیرو‌های شهید چمران ملحق شدند ابراهیم پس از بازگشت، از بازرسی سازمان تربیت بدنی به آموزش و پرورش رفت البته با درخواست او موافقت نمی‌شد، اما با پیگیری‌های بسیار این کار را به نتیجه رساند. او وارد مجموعه‌ای شد که به امثال ابراهیم بسیار نیاز داشته و دارد.

انتهای پیام/


کد مطلب: 12716

آدرس مطلب :
http://www.rahianenoor.com/fa/report/12716/پیشنهاد-ابراهیم-کردستان-آزاد

راهيان نور
  http://www.rahianenoor.com