به گزارش راوی راهیان نور، تنها هفده سالش بود که گفت: «من حتماً باید به جبهه بروم.»
گفتم: «برو؛ اما زمان سربازیات!»
- «نه! دشمن به کشور ما حمله کرده و امام هم حکم جهاد دادند. من نباید منتظر باشم تا زمان سربازیام برسد.»
بالاخره راهی شد. در منطقه سومار خدمت میکرد.
همرزمش برایم گفته بود:«یک روز با هم در سنگر نشسته بودیم که یکی از نیروها وارد سنگر شد.
محمدحسین رو به آن جوان کرد و گفت: «برگرد و دوباره وارد شو؛ اما این بار که می آیی، به حالت احترام بیا؛ به گونهای که سلام میکنی، داخل بیا!»
همرزمش برایم گفته بود:«یک روز با هم در سنگر نشسته بودیم که یکی از نیروها وارد سنگر شد.
محمدحسین رو به آن جوان کرد و گفت: «برگرد و دوباره وارد شو؛ اما این بار که می آیی، به حالت احترام بیا؛ به گونهای که سلام میکنی، داخل بیا!»
آن بندهی خدا با تعجب پرسید:«چرا؟!»
«مگر عکس امام را مقابلت نمیبینی؟ ما باید با احترام وارد سنگر شویم.»
جوان هم همین کار را کرد.
نثار شهید والامقام، محمدحسین جرگانی تیلکی «صلوات»
راوی : بانو عابدینی مادر شهید محمدحسین جرگانی تیلکی