تاریخ انتشار
شنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۶ ساعت ۰۹:۲۸
کد مطلب : ۱۱۶۵۰
دلنوشته/مریم سروستانی خادمشهدا
مدتها بود دلم، راهیِ راهیان نور شده بود
اما این بار دلِ دلم، نمیخواست فقط عبور کنندهی از راهِ نور باشد
میخواست خدمت کند به عبورکنندگان این راه، واضع تر بگویم؛
دلم، خادمی شهدا را طالب بود و این طلب، طلبی بود از جنس نور برای طالب نور که عطای آن را حاتم طایی هم نتوان!
بلکه باید خودِ نور میخواست
اما من که روی سخن با نور مطلق را نداشتم پس رو زدم به برادر معنویام تا مراد این دل آشوبزدهی مرا، مردانه، مرمّت کرده و به سوی نور بَرد
هیهات که چه نورٌ علی نوری بود
و من، منِ پُر ز منیّت، قلبم مطمئن بود بذکرالله که بإذن الله، این بار طلب میکند طالب نور را، آن نور حقیقی بنورالله
میدانی! من این نور را در چهرهی پر نور برادر حجت یافتم برای دادن حاجت؛
نورالله در حجت الله!
چه نور در نوری شد!
و بهتر میدانی که نور، سریعالرضاست و سریع، رضا میدهد به فاصلهی یک روز نورانی تا تو در یک شب نورانی، یک خواب نورانی ببینی!
میدانی اگر یک طالب نور، در خواب نور، یک نورِ پُر نور، برایش منوّر شود فردایش عازم خدمت به نور خواهد شد؟!
آری من بودم و این دل دیوانه که دلدل میکرد برای دلدادگی!
و در آن آشوب، این آرامش نورانی بود که به دادش رسید و إلّا، این دل بود که میماند میان جنون یا عقلپیشگی!
آخر عقل میگفت؛ بمان و بخوان:درسَت را، زندگیات را و...
اما عشق سخنی دیگر داشت:
میگفت این همه که خواهی بخوانی همه آنجاست
برو که عقل هم خواهد آمد
و این عشق بود که مرا مجنون لیلی کرد
و صدای زنگ
صدای زنگ، این بار فرق میکرد!
عادی نبود! مثل همیشه نبود!
انگار در دلش حرفهای تازهای برای گفتن داشت؛
و خبر خادمی شهدا بود برای فردا که مرا به نور میکشاند!
و این بود همان اصرارِ بر حقی که باید میبود برای رسیدن به آن نور
و مرا رساند آن نورُالله بذکرالله و بإذن الله به خدمت، بحمدلله
ممنون از نور، یا نور!»
انتهای پیام/
خانم میرانیان/ 961223053
خبرنگار جهاد رسانهای شهید رهبر
اردوگاه شهید مسعودیان