تاریخ انتشار
سه شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۵ ساعت ۰۹:۰۲
کد مطلب : ۷۴۲۱
روایت سیره شهدا
صدای خون
گفتم: احمد چه طور شده ای؟
گفت: «هیچ»
گفتم: شما مجروح شده ای. برو عقب؛ جهت پانسمان و مداوا.
او گفت: «چند ساعتی بیش تر تا صبح نمانده. پس از اتمام کار به اورژانس می روم. » آن شب را تا صبح با همان مجروحیت کنار دستگاه ها ماند و کار را هدایت کرد و سایر بچّه ها متوجّه مجروح شدن او نشدند.
کتاب دژ آفرینان، ص 80