مقام معظم رهبری (مدظله العالی) | آن‌ها [امریکاییها]، یک جنگ فرهنگی راه انداختند که دفاع مقدس فراموش شود. جمهوری اسلامی فناوری نرم راهیان نور را راه انداخت. ۱۳۹۷/۰۵/۲۲ | راهیان نور کار بسیار بزرگ و مهمّی است. ۱۳۹۵/۱۲/۱۶ | راهیان نور یک فنّاوری جدید برای استفاده‌ی از معدن تمام‌نشدنی سالهای دفاع مقدّس است، معنایش این است که همه‌ی کشور باید از این استفاده کند و قدر آن را بداند. ۱۳۹۵/۱۲/۱۶ | این حرکت راهیان نور را مغتنم بشمرید. ۱۳۹۳/۰۱/۰۶ | راهیان نور و بازدید از مناطق عملیاتی یک سنت حسنه به منظور پیشگیری از دو آسیب «فراموشی» و «تحریف» است. ۱۳۹۲/۱۲/۲۶ | «راهیان نور»، بحمدالله این حرکت موفّق -که چند سالی است در کشور راه افتاده و روز‌به‌روز بحمدالله توسعه پیدا کرده است- یکی از جلوه‌های پاسداشت دوران دفاع مقدّس است. ۱۳۹۶/۱۲/۱۹ | من از این حرکت راهیان نور -که چند سال است بحمدالله روزبه‌روز هم در کشور توسعه پیدا کرده- بسیار خرسندم و این حرکت را حرکت بسیار بابرکتی میدانم. ۱۳۸۹/۰۱/۱۱ | نکته‌ی اصلی و کلیدی در اردوهای راهیان نور، ایجاد زمینه برای «زیارت با معرفت» است. ۱۳۹۲/۱۲/۲۶ | آنچه مهم است این است که ملت ایران این مقطع تاریخی حساس دفاع مقدس را هرگز فراموش نکند و سالهای پرمحنت، ولی پرافتخار دوران جنگ تحمیلی را هرگز از یاد نبرید. این آمدنها، این اظهار ارادتها، این یادبود گرفتنها، کمک میکند به اینکه این یادها در ذهنها زنده بماند. ۱۳۸۹/۰۱/۱۱ | مردم کشور، این سنت بسیار ستودنی [راهیان نور] را از چند سال پیش در پیش گرفتند که بیایند این مناطق را سالیانه -بخصوص در ایام اول سال- زیارت کنند. اینجا زیارتگاه است. ۱۳۸۹/۰۱/۱۱ | برای من مایه‌ی افتخار و سربلندی است که در این نقطه، در جمع شما راهیان نور و مجموعه‌ی عشاق دل‌باخته‌ی یاد شهیدان حضور داشته باشم. ۱۳۸۵/۰۱/۰۵
مقام معظم رهبری (مدظله العالی) | آن‌ها [امریکاییها]، یک جنگ فرهنگی راه انداختند که دفاع مقدس فراموش شود. جمهوری اسلامی فناوری نرم راهیان نور را راه انداخت. ۱۳۹۷/۰۵/۲۲ | راهیان نور کار بسیار بزرگ و مهمّی است. ۱۳۹۵/۱۲/۱۶ | راهیان نور یک فنّاوری جدید برای استفاده‌ی از معدن تمام‌نشدنی سالهای دفاع مقدّس است، معنایش این است که همه‌ی کشور باید از این استفاده کند و قدر آن را بداند. ۱۳۹۵/۱۲/۱۶ | این حرکت راهیان نور را مغتنم بشمرید. ۱۳۹۳/۰۱/۰۶ | راهیان نور و بازدید از مناطق عملیاتی یک سنت حسنه به منظور پیشگیری از دو آسیب «فراموشی» و «تحریف» است. ۱۳۹۲/۱۲/۲۶ | «راهیان نور»، بحمدالله این حرکت موفّق -که چند سالی است در کشور راه افتاده و روز‌به‌روز بحمدالله توسعه پیدا کرده است- یکی از جلوه‌های پاسداشت دوران دفاع مقدّس است. ۱۳۹۶/۱۲/۱۹ | من از این حرکت راهیان نور -که چند سال است بحمدالله روزبه‌روز هم در کشور توسعه پیدا کرده- بسیار خرسندم و این حرکت را حرکت بسیار بابرکتی میدانم. ۱۳۸۹/۰۱/۱۱ | نکته‌ی اصلی و کلیدی در اردوهای راهیان نور، ایجاد زمینه برای «زیارت با معرفت» است. ۱۳۹۲/۱۲/۲۶ | آنچه مهم است این است که ملت ایران این مقطع تاریخی حساس دفاع مقدس را هرگز فراموش نکند و سالهای پرمحنت، ولی پرافتخار دوران جنگ تحمیلی را هرگز از یاد نبرید. این آمدنها، این اظهار ارادتها، این یادبود گرفتنها، کمک میکند به اینکه این یادها در ذهنها زنده بماند. ۱۳۸۹/۰۱/۱۱ | مردم کشور، این سنت بسیار ستودنی [راهیان نور] را از چند سال پیش در پیش گرفتند که بیایند این مناطق را سالیانه -بخصوص در ایام اول سال- زیارت کنند. اینجا زیارتگاه است. ۱۳۸۹/۰۱/۱۱ | برای من مایه‌ی افتخار و سربلندی است که در این نقطه، در جمع شما راهیان نور و مجموعه‌ی عشاق دل‌باخته‌ی یاد شهیدان حضور داشته باشم. ۱۳۸۵/۰۱/۰۵
مقام معظم رهبری (مدظله العالی) | آن‌ها [امریکاییها]، یک جنگ فرهنگی راه انداختند که دفاع مقدس فراموش شود. جمهوری اسلامی فناوری نرم راهیان نور را راه انداخت. ۱۳۹۷/۰۵/۲۲ | راهیان نور کار بسیار بزرگ و مهمّی است. ۱۳۹۵/۱۲/۱۶ | راهیان نور یک فنّاوری جدید برای استفاده‌ی از معدن تمام‌نشدنی سالهای دفاع مقدّس است، معنایش این است که همه‌ی کشور باید از این استفاده کند و قدر آن را بداند. ۱۳۹۵/۱۲/۱۶ | این حرکت راهیان نور را مغتنم بشمرید. ۱۳۹۳/۰۱/۰۶ | راهیان نور و بازدید از مناطق عملیاتی یک سنت حسنه به منظور پیشگیری از دو آسیب «فراموشی» و «تحریف» است. ۱۳۹۲/۱۲/۲۶ | «راهیان نور»، بحمدالله این حرکت موفّق -که چند سالی است در کشور راه افتاده و روز‌به‌روز بحمدالله توسعه پیدا کرده است- یکی از جلوه‌های پاسداشت دوران دفاع مقدّس است. ۱۳۹۶/۱۲/۱۹ | من از این حرکت راهیان نور -که چند سال است بحمدالله روزبه‌روز هم در کشور توسعه پیدا کرده- بسیار خرسندم و این حرکت را حرکت بسیار بابرکتی میدانم. ۱۳۸۹/۰۱/۱۱ | نکته‌ی اصلی و کلیدی در اردوهای راهیان نور، ایجاد زمینه برای «زیارت با معرفت» است. ۱۳۹۲/۱۲/۲۶ | آنچه مهم است این است که ملت ایران این مقطع تاریخی حساس دفاع مقدس را هرگز فراموش نکند و سالهای پرمحنت، ولی پرافتخار دوران جنگ تحمیلی را هرگز از یاد نبرید. این آمدنها، این اظهار ارادتها، این یادبود گرفتنها، کمک میکند به اینکه این یادها در ذهنها زنده بماند. ۱۳۸۹/۰۱/۱۱ | مردم کشور، این سنت بسیار ستودنی [راهیان نور] را از چند سال پیش در پیش گرفتند که بیایند این مناطق را سالیانه -بخصوص در ایام اول سال- زیارت کنند. اینجا زیارتگاه است. ۱۳۸۹/۰۱/۱۱ | برای من مایه‌ی افتخار و سربلندی است که در این نقطه، در جمع شما راهیان نور و مجموعه‌ی عشاق دل‌باخته‌ی یاد شهیدان حضور داشته باشم. ۱۳۸۵/۰۱/۰۵
۰
تاریخ انتشار
پنجشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۹ ساعت ۱۳:۱۲
کد مطلب : ۱۶۱۴۹
صبا وقت سحر گویی ز کوی یار می‌آید که بوی او شفای جان هر بیمار می‌آید

شفای چشم نابینای شهید رجبعلی بکشلو

شفای چشم نابینای شهید رجبعلی بکشلو
به گزارش راهیان نور، «شهید حاج رجبعلی بکشلو» در سال 1338 در شهر شهید پرور تاکستان در خانواده ای مذهبی و متدین دیده به جهان گشود.، دوران کودکی و نوجوانی او با حضور در محافل دینی و مذهبی و هیئت های عزاداری آقا ابا عبدالله الحسین(ع) سپری گردید.
دوران جوانی او با کار و تلاش جهت امرار معاش و خودسازی، ورزش و کسب معرفت معنوی، اجتماعی و سیاسی گذشت و از آنجایی که لطف خداوند همیشه شامل حال انسانهای موحد و صالح است، ایشان در سال 1357 در حضوری انقلابی به عنوان سربازی فداکار در کنار پیر جماران به دنبال اهداف بلند امام خمینی(ره) قرار گرفت و با حضور در تمامی صحنه های تظاهرات و راهپیمایی ها و اعتصابات و تسخیر پادگان ها و مراکز نظامی، نقش بسزایی در پیروزی انقلاب بر عهده داشت.
او در سال 1359 به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد و به عنوان محافظ تیمهای حفاظتی علی الخصوص شخص آقای ناطق نوری انجام وظیفه نمود.
وی مردی خودساخته، عاشق اسلام و انقلاب اسلامی بود و در مراحل مختلف با حضور در جبهه جنگ، دین خود را به اسلام ادا نمود.
وی بعد از فراگیری آموزشهای لازم در پادگان ولی عصر(عج) که در اصل عقبه لشگر 27 رسول الله(ص) بود راهی جبهه های نبرد حق علیه باطل شد.
شهید بکشلو به همراه گردان 9 به جبهه غرب اعزام شد و در عملیاتهای متعددی در غرب کشور، رشادت های فراوانی از خود نشان داد، تا اینکه در اسفند ماه 1359 در منطقه سرپل ذهاب در عملیات بازی دراز، بر اثر اصابت گلوله آرپی جی، چشمهای خود را از دست داد و نابینا شد، اما به لطف حق و با درمان پزشکان و به دست آوردن درصدی از بینایی خود، در شرایطی که پزشکان اعتقاد به درمان کامل او نداشتند در حین قرائت دعای جانبخش کمیل در مهدیه تهران بینایی خود را بازیافت.
وی پس از بهبودی، بار دیگر راهی جبهه ها شد و در عملیاتهای متعددی حضور یافت و رشادتهای فراوان از خود نشان داد تا جایی که با آر پی جی به دنبال تانک های دشمن می دوید و آنها را شکار می کرد.
شهید بکشلو در بیشتر عملیات ها حضور داشت و معمولاً در همان چند شب اول عملیات مجروح می گردید و به عقب بازگشت داده می شد.
او سرانجام در تاریخ 11/ر12/ر65 در ادامه عملیات کربلای 5 در منطقه شلمچه در حالی که فرماندهی یکی از گردانهای لشگر 27محمد رسول الله را بر عهده داشت، در نقطه رهایی رزمندگان که نیروها از ماشین پیاده می شدند، بر اثر اصابت ترکش توپ، همان چشمان زیبا و حق بین را که خداوند به او هدیه کرده بو ، بار دیگر در راه خدا تقدیم کرد و به لقای معبود شتافت و با نوشیدن شربت گوارای شهادت در نزد پروردگارش جای گرفت.

خاطره ای از زبان شهید بکشلو:
ماه ها از آغاز جنگ گذشته بود، نمی توانستم به دلیل اجازه ندادن پدرم به جبهه بروم، شرط حضور در جبهه رضایت پدرو مادر بود و شرط پدر و مادرم برای رفتن به جبهه اخذ دیپلم کلاسیک.
هر چه گفتم پدرجان شهادت با دیپلم و بی دیپلم نزد خداوند مطرح نیست، اما آنها مرا در معرض امتحان الهی گذاشته بودند، درهمان زمانی که در آتش عشق حضور می سوختم، نیمه های شب تلویزیون، فیلمی از منطقه جنگی پوشیده از برف و کوهستانی شهر مریوان روستای دزلی را نشان می داد که رزمنده ها تا زانو در برف حرکت می کردند، خیلی دلم سوخت بطوری که کسی متوجه نشود خیلی آرام اشک ریختم و از خدا خواستم در چنین مکانی حضور داشته باشم.
یک سال بعد توفیق نصیبم شد، یک روز صبح با اذانی دلنشین از حنجره مردی بسیجی از دیار خراسان با لهجه ای زیبا و آسمانی که گویی در بهشت هستم از خواب بیدار شدم، چشمانم را باز کردم و به قدری احساس آرامش و نشاط کردم که وصف ناپذیر بود، بعد از نماز صبح به منطقه جنگی اعزام شدیم.
خداوند به دل سوخته و اشک پنهانم در شب نگاهی کرده بود، اولین حضورم در جبهه کردستان، شهر مریوان و روستای دزلی بود.

شهید از زبان همسر:
همسر شهید از آشنایی با شهید بکشلو می گوید: در همسایگی ما یک اتاق اجاره کرده بود و زندگی می کرد. نمی شناختمش اما شنیده بودم در مسجد اذان می گوید.
او ادامه می دهد: یک سیده خانم که او هم مستاجر همان خانه بود، برای حاج آقا بکشلو از اعتقادات خانواده و حجاب ما تعریف کرده بود، حاج آقا هم به او گفته بود فکر می کنی مرا به دامادی بپذیرند؟ بالاخره به خواستگاری آمد، برای رهایی از تردید با مادرم پیش خانمی رفتیم که قرآن تفسیر می کرد و خواستیم برایم استخاره کند.
او از ویژگی های 2 خواستگار پرسید و گفت استخاره لازم نیست! همین آقا رجب که پسر با ایمانی است مناسب تر است... بالاخره ازدواج کردیم، یک اتاق اجاره کردیم که حتی نتوانستیم آن را کامل فرش کنیم، هیچ چیز نداشتیم، خیلی سخت می گذشت اما من راضی بودم... آخر او همانی بود که می خواستم، به همه چیز رسیدیم.
ما که هنگام ازدواج سال 56 هیچی نداشتیم، سال 59 -ر60 خانه، مغازه و زمین هم داشتیم و مکه هم رفتیم.
حاج خانم که با افتخار این کلمات را به زبان می آورد در ادامه می گوید: از دولت قرآن به همه چیز رسیدیم، حاج آقا هم واقعاً خستگی ناپذیر بود، او صبح تا 11 شب کار می کرد و تازه وقتی من و بچه ها می خواستیم بخوابیم، شروع می کرد به درس خواندن، در آن 2-ر3 سال با رفتارش، با قرآن خواندنش و به دلیل فعالیت های انقلابی اش، حسابی محبت خانواده ام را به خود جلب کرده بود و همه قبولش داشتند و حمایتش می کردند.

«اولین قدم، اولین امتحان»
مدتی از جنگ می گذشت و هر روز بیشتر تعجب می کردم که چرا حاج آقا جبهه نمی رود، یک روز برادرم که در کار ترانزیت در جاده های خرمشهر، اهواز و آبادان بود گفت: شوهرت فردا می خواهد با من بیاید جنوب، با خوشحالی گفتم خدا به همراهش! حاج آقا وقتی عکس العمل مرا دید شروع کرد به تعریف که در تمام آن مدت، مشغول آموزش نظامی بوده و...
رفت، سه ماه جبهه بود و در بهمن سال 59 از ناحیۀ چشم به شدت مجروح شد و تقریباً بینایی هر دو چشمش را از دست داد، خیلی برایش سخت بود که اول جنگ، خانه نشین شده.
به درگاه خدا خیلی دعا و تضرع کرد، بالاخره یک شب در مراسم دعا، حالش خیلی منقلب شد و همان شب در خواب، شفا پیدا کرد.
همین که سلامتی اش را به دست آورد، بار سفر بست و راهی جبهه شد، می گفت: خوب نشده ام که بمانم. چند بار دیگر هم به سختی مجروح شد. هیچ وقت ایام عید خانه نبود، یا بیمارستان بود یا جبهه.
یادآوری این خاطرات برای حاج خانم هم شیرین است، هم تلخ: هر بار که مجروح می شد با خوشحالی به بیمارستان می رفتم! با وجود غم و دردی که در دل داشتم، اما خوشحال بودم که خدا دوباره او را به ما برگردانده.
با خودم می گفتم: آن تیر و ترکش می توانست باعث شهادتش شود، اما حاج آقا هربار از اینکه شهید نشده بود، ناراحت بود.
«دومین امتحان»
یک روز پسر بزرگم که آن زمان 9 ساله بود، از مدرسه بر می گشت، بچه های بازیگوش یک تکه شیشه به طرفش پرتاب کردند که به چشمش اصابت کرد و نابینا شد، شرایط واقعاً سختی بود، روحیه ام را از دست داده بودم، وقتی حاج آقا تماس گرفت ماجرا را گفتم و با دردمندی خواستم چند روز بیاید و کنارم باشد، حاج آقا گفت: نمی دانی اینجا چه جوان هایی می آیند و پرپر می شوند، جوان هایی که از نظر زیبایی، نورانیت و ایمان بی نظیرند.
اینها مگر پدر و مادر ندارند؟ حالا تو می خواهی برای این بهانۀ کوچک، من این بچه ها را رها کنم و بیایم خانه؟ حرفهایش اصلاً برایم قابل هضم نبود، چند روز بعد یکی از رزمندگان گردان را فرستاد، رشیدپور که دانشجوی عمران و جوان رشید و با حجب و حیایی بود گفت: حاج آقا نتوانست بیاید، مرا فرستاد تا هر کاری دارید به من بگویید.. گفتم: می خواستم خودش بیاید، او به منطقه برگشت و حاج آقا یک هفته بعد، آمد.
خیلی خوشحال شدم اما او اصلاً انگار اینجا نبود، گفتم: از اینکه گفتم بیایی، ناراحتی؟ خب بلند شو برو ! یکدفعه بغضش ترکید و گفت: خبر پیکر بی سر رشیدپور رو آوردم که باید به خانواده اش بگویم، آخر او دومین شهید آنهاست، اشک امانش نمی دهد.
حاج خانم در حالی که با حس عجیبی گریه می کرد ادامه داد: با یادآوری آن جوان با ایمان، تا صبح گریه کردم.
به حاج آقا گفتم معذرت می خواهم که اصرار کردم بیایی، به خدا اشتباه کردم، بلند شو برو، نمی خواهم بمانی... حاج آقا گفت: حالا دیدی؟ من بی توجه نیستم، آن شب که تلفن را قطع کردی، گریه کردم، من هم نگران پسرم بودم، بچه ها در جبهه برایش دعا کردند ، اما چطور می توانستم به خاطر پسر خودم آنها را رها کنم و بیایم؟
فردا در مراسم تشییع پیکر رشیدپور، حاج آقا گفت اگر شهید شدم مرا هم بیاورید اینجا کنار رشیدپور.
او پذیرفته شد، آخرین بار بود که می رفت، از مقابله با مشکلات نگهداری از 4 فرزند آن هم به تنهایی خسته بودم. دلم می خواست بیشتر بماند، حالِ مرا که دید گفت: به خدا می روم و هفتۀ بعد برمی گردم و دیگر نمی روم ! وقتی پشت سرش آب ریختم، انگار کسی به من گفت تمام شد، این آخرین دیدار بود...
از آن روز دائم منتظر یک اتفاق بودم، یک شب در خواب، حاج آقا را دیدم که صورتش بینهایت زیبا و نورانی شده بود، گفتم چی شده خیلی نورانی شده ای؟! گفت به آرزویم رسیده ام، فردا صبح که پدرم همراه دوستان حاج آقا به خانه مان آمدند، با خودم گفتم تمام شد... آنها می خواستند مقدمه چینی کنند که گفتم حاج آقا شهید شده؟ همگی گریه کردند، گفتم خدایا ! تو خودت گفتی وقتی خون شهید به زمین بریزد، من خود سرپناه خانواده اویم، خدایا از این به بعد، تو سرپناه مایی!

حاج خانم می گوید: شهادت حق او بود چون واقعاً برایش زحمت کشید، مطمئنم اگر جنگ 20 سال هم طول می کشید، او تا آخر در جبهه می ماند.
همه می گفتند چرا با 4 فرزند اجازه می دهی شوهرت به جبهه برود؟ آنها فکر می کردند شاید یکدیگر را دوست نداریم، اما من می گفتم باید برود، وظیفۀ شرعی اوست.
او هدفش فقط اطاعت از خدا و پیروی از ولایت فقیه بود، حاج آقا فرزندانش را به خدا سپرد و به فضل خدا فرزندانش بسیار بهتر و شایسته تر از فرزندان برخی خانواده ها پرورش یافتند که همیشه پدر بالا سرشان بود و حالا زبانزد خاص و عام هستند، همه کارهایش برای خدا بود.

وصیت نامه شهید رجبعلی بکشلو:
به نام خداوند بخشنده و مهربان
به نام کسی که جانم و مالم و وجودم و زندگانیم در ید قدرت اوست .
انا لله و انا الیه راجعون
ما برای خدا آمدیم و برای خدا می رویم
خدایا این چهارمین و یا پنجمین وصیت نامه ای است که نوشتم و می نویسم با کمال شرمندگی چرا؟ چرا ؟ خیلی چرا در اینها هست و اما می گویم چرا؟ برای اینکه خودم را اصلاح نکردم و آن توفیق را پیدا نکردم که فقط بندگی خدا را بکنم.
ای خدای من، توفیق بده که بتوانم فقط بنده تو باشم و بس، نه دیگری.
این مسئله برای خود من یقین شده که تا لیاقت پیدا نکنیم و توفیق پیدا نکنیم، نمی توانیم پیش امام حسین(ع) برویم، خدایا تو را به حق بندگان صالح خودت و خدایا تو را به حق پاکان درگاهت، خدایا بحق حسین(ع) مرا ببخش و هم پاکم کن و هم شهادت را نصیبم کن.
خدایا خودت می دانی عاشق توام و معشوقم تویی و وجودم تویی و امیدم تویی و یاورم تویی، خدایا ذکرم تویی، خدایا هر دو جهانم تویی، خدایا از تو عذر می خواهم، تا امروز بنده خوبی برای تو نبودم، خدایا شرمنده ام که آنطوری که باید بنده خوب و بنده شکرگذار و بنده مطیع تو باشم نبودم.
خدایا تو به ما همه چیز داده ای اما خدا ما نتوانستیم در مقابل این نعمت های تو انجام وظیفه کنیم.
خدا همینقدر که به من توفیق داده ای که من در دنیا ازهمه چیز دست بکشم بیایم در این بیابان های تو سرگردان شوم ممنون.
خدایا تو این سعادت را نصیب هر کسی نمی کنی، این ماییم و من گناه کارهستم که قدر این نعمت های تو را نمی دانیم، خدایا بهترین دوستان ما، بهترین بندگان آمدند نزد تو و حسینت، خدایا ما مانده ایم دراین دنیای فانی.
خدایا خودت می دانی آمدن من به جبهه اول آنکه یک مسلمان همانطوری که خودت در قرآن کریم فرموده ای باید از مظلومین و از ظلم شدگان یاری و دفاع کند به امر تو گوش کردم و آمدم و بعد هم به فرموده امام بزرگوارمان لبیک گفتم که فرمود امروز مسئله اصلی، جنگ ماست، خدایا من همه چیز دنیا را زیر پا گذاشتم برای اینکه به ندای امام عزیز لبیک گفته باشم آمدم.
و اما چند کلمه صحبت دارم با برادران سپاهی و بعد چند کلمه صحبت دارم با برادران بسیجی و برادران و خواهران حزب الله در خط امام بزرگوار، و بعد چند کلمه صحبت دارم با خانواده ام که یک مقدارش در اینجا می گویم و یک مقدارش را هم در بخشی که برای خانواده می نویسم.
اول صحبت هایم با برادران سپاهی که در تهران و جاهای دیگر هستند.
ای برادران! امام بزرگوارمان درباره من و توی سپاهی خیلی چیز فرموده است، یک لحظه به خودمان فکر بکنیم ببینیم آنچه امام می فرماید هستیم یا نه؟ امام فرمود ای کاش من هم یک سپاهی بودم، ای برادر! امام منظورش به پوشیدن لباس سپاهی نبود، منظورش بر این بود که در راه اسلام و در راه خدا و انقلاب می توانستم خدمت بکنم.
برادر عزیز! من و تو این لباس را بر تن کردیم و قصدم این بود که در هر کجای دنیا به مسلمانان و محرومان ظلم بشود من می روم می جنگم و از آرمانم دفاع می کنم و اما اینکه امروزه از بعضی از برادران مشاهده می شود از پشت میزها و زن و بچه و از دنیای خود دست نمی کشند و دل بستند به این دنیای دو روزه .
برادر عزیز! رسالت من و تو خیلی بالاتر از اینهاست که بیاییم فکر دنیا باشیم، پس یک مقدار به خودمان بیاییم و گوش به رهنمودهای آن رهبر عالی مقام که کوچکترین شکی نداریم همیشه با امام زمان(عج) در تماس است باشیم و برادر عزیز! رسالت من و تو و همه ما در سیستان و بلوچستان و در کردستان خدمت کردن است، ما برای این کار آمدیم و نه برای چیزی دیگری، برادر، درد دل زیاد است فقط پیش من و تو باشد و بس و نه در نزد دیگری . به امید آنکه در جبهه های حق، علیه باطل باشیم.

و اما صحبتهایم با برادران بسیجی و مردم حزب الله در خط امام :
برادر بسیجی! امام بزرگوارمان می دانی درباره توی بسیجی چه فرموده؟ فرمود رهبر من آن بچه 13 ساله است که خود را در راه اسلام فدا کرد، برادر! امام عزیز اینهمه به تو و من بها داده است، چرا قدر این نعمت را نمی دانیم . امامی که رهبرش را تو و من قرار داده و بعد این است که من و تو اینگونه عمل بکنیم، بیاییم در راه امام و مسیر انبیا حرکت کنیم، پس یک مقدار به خود آییم و بس.
و اما همین مردم که همین بسیجیان از توده ی همین مردم هستند که امام فرمود به مسئولین: ای مسئولین، این مردم امتحان خودش را پس دادند و این مردم وظیفه اش را خوب انجام دادند حال نوبت شماهاست.
ای برادر و ای خواهر مسلمان! آن رهبر عزیز اینگونه درباره تو و من و همه می گوید، به نظر شما سزاوار است که امروز من و تو ای خواهر مسلمان اینگونه باید از خون شهدا نگهداری کنیم! من صحبتم با همه نیست، با بعضی از افراد بی توجه به مسائل دنیا و به مردم است، با آنها صحبت من است؛ برادر کاسب و ای تاجر مسلمان باید تو با پولت و سرمایه ات از آرمان انقلاب و خون شهدا حفاظت بکنید و آن خواهر مسلمان با حجاب خودش و عفت خودش از آرمان انقلاب و اسلام و شهدا دفاع کند، اینطور نباشد خدای ناکرده شرمنده باشیم نزد شهدا، برادر و خواهرم! اطاعت از امام یک امر واجب است.
و اما ای همسر عزیزم! سخنی با تو مظلوم است، عزیزم این صحبت ها را از عمق دل می زنم، تو در دنیا درباره زندگانی با من، خیلی سختی ها کشیدی، اول از همه تو را قسم می دهم به آبروی آن بانوی اسلام فاطمه(س) مرا ببخش و بعد عزیزم تو همیشه آرزو می کردی که تو قبل از من از دنیا به نزد خدا بروید و اما اینطور نیست، چرا؟ عزیزم باید شما باشید که ادامه راه ما هم خود پیشه بگیری و هم به فرزندان یاد بدهید.
شما باید باشید مثل آن بانوی اسلام، رسالت ما ها را به گوش عالم و اطرافیان برسانید، چرا این شما ها هستید که باید رسالت ما را برسانید نه کس دیگری.
عزیزم دوست دارم در زندگی مثل حضرت زینب(س) استوار و شکیبا باشید با تمام مشکلات زندگی و بچه ها مقاومت بکنید و به یاد آن سختی ها و در فکر اسارت آن بانوی اسلام باشید، عزیزم، صبر صبر صبر برای الله برای الله، باید همه صبر بکنیم تا در دنیا و آخرت سعادتمند شوید.
خدا نکند کوچکترین ضعفی از خودتان نشان بدهید که اگر خدای ناکرده بهانه داده شود، ضربه به اسلام، انقلاب و امام هست و بس.
عزیزم! خودت می دانی سرزنش کردن و توهین کردن زیاد است، مگر به حضرت فاطمه زهرا(س) نکردن! و مگر به حضرت زینب(س) نکردن ! عزیزم، آنان با دشمنان چه کردند؟ مگرغیر از این بود که در مجلس یزید و یزیدیان خطبه های کوبنده ای برای آنان خواند و با 74 اسیر زن و بچه و پیر و بیمار کربلا ایستاد و مقاومت کرد، برای اینکه رسالت برادرش امام حسین(س) را برساند.
والسلام.

نامه ای از شهید خطاب به همسرش:
عالم محضر خداست، کسی در محضر خدا گناه نمی کند. امام خمینی
با سلام و درود بر رهبر کبیر انقلاب امام خمینی و سلام و درود بر تمام خانواده های شهدا و اسرا و مفقودین و جانبازان انقلاب و جنگ
امروز روز امتحان است، همه باید این امتحان را بدهیم، خداوند توفیق بدهد که امتحان، قبول درگاه حق شود ان شاءالله و امروز همه ما در پیشگاه خداوند مسئول خون شهدای کربلای حسین(ع) و خون شهداء انقلاب و جنگ هستیم، از خدا بخواهیم که خداوند توفیق بدهد در قبال این مسئولیت ها به نحو احسن انجام وظیفه کنیم، ان شاءالله
خدمت همسرم سلام علیکم، پس از تقدیم عرض سلام، امیدوارم که حال همگی شماها خوب و خرم باشد و اگر از احوالات اینجانب خواسته باشید بحمدالله سلامتی حاصل و برقرار است ان شاءالله و امیدوارم که همگی شماها در تحت توجهات امام زمان(عج) باشید.
ان شاءالله و خداوند یاری کند که بتوانیم در مقابل نعمت های خداوند، بندگی خودش را بجا آوریم ان شاءالله عزیز! امروز بندگی خدا را کردن خیلی مشکل است.
اگر ماها بتوانیم از بندگی قید دروغ و شهوت و نفس اماره آزاد شویم، بنده خود خدا شویم، واقعاً می شود گفت که ماها بندگی خودمان نسبت به پروردگار خود را انجام داده ایم ان شاءالله
عزیزم این را بدان که این دنیای فانی محل گذر است، نکند خدای نکرده بخواهیم بنده هوای نفس شویم و این دو روز دنیا را برای خوشی روزگارمان، آخرت خودمان را به باد هوا بدهیم، خداوند می فرماید: بنده های من در نزد من خیلی عزیز هستند، نکند از عزیزی خداوند بدور شویم، بعد در آخرت در آتش جهنم بسوزیم، خدا نکند ان شاءالله
و همه ماها باید مثل معصومین(ع) رنج عالم و با تمام مشکلات و تمام گرفتاری ها مقابله کنیم تا به روز افروز خداوند و جزو مقربین درگاه خداوند بشویم ان شاءالله
همسرم ! وظیفه من و شما امروز در مقابل انقلاب و امام و اسلام خیلی بیشتر نسبت به بعضی از مردم است . بدان که عزیزم شما باید رسالت و مسئولیت مرا به دوش خود بکشید.
در مورد بچه ها، زندگی و نقش و خط مرا باید به نحو احسن انجام بدهید ان شاءالله عزیزم به امید زیارت کربلا.
عزیزم مهران را خدا آزاد کرد و بقیع را هم خدا آزاد می کند.

ای که از ما بگذری دامن کشان از سر اخلاص الحمدی بخوان
نام شما

آدرس ايميل شما