هر طرف که نظر کردم غمی جانکاه به گلویم چنگ انداخت تا چشمانم به غروب خیره شد، غمم بیشتر گردید! انگار مرا به سخنی سراسر سکوت فرا میخواند.
جاذبه غروبت را در کتابها خواندم اما حال خیره به این جاذبهام ....
از غمگینی غروب شرهانی سخنها شنیدم و دلم گرفت اما حال مهمان غروبش شدم....
بین آغوش گرفتی تو مرا حس کردم
دل خود را وسط کرب و بلا حس کردم
دل خود را وسط کرب و بلا حس کردم
غروب شرهانی برایم تداعی کننده عصر عاشوراست هنگامیکه زنان و کودکان با دلی اندوهبار از امام خود خداحافظی میکردند. در سرخی غروب شرهانی خود را میان کرب و بلا حس میکنم که اینچنین دلم میگیرد.